سفارش تبلیغ
صبا ویژن

هفته نامه آیینه یزد

شعر آیینه شماره 259

برای کودکان جنگ

آیینه یزد - برای کودکان جنگ

پسر بابونه ها

نماز باران خواندم
اما تو
پسر خوب بابونه‌ها !
معجزه‌ی زمین بودی
به وقت گندمزار
میان هلهله‌ی باد


عصر خورشید
زلف افشانده بر سینه‌ی دشت
آبی … سبز…طلایی
انگشت اشاره ات را گذاشتی روی مرگ
لبخندت
یک سطر از بهار بود
گفتی مرگ را از آن سو بخوان
گرم می‌شود!
بازی خوب و قشنگی داشتیم
قبل ازآن که دیوارهای صوتی بشکنند
وتو را بشکنند
تا با آن دوچرخه
یورتمه بروی
شیهه بکشی
ایران ! ایران ! ایران
رگبار مسلسل ها
ایران ! ایران ! ایران
مشته شده بر ایوان
ومادرت برای همسایگان
از دخترکی بگوید با موهایی خرمایی
که تو پیدایش کرده بودی
زیر خروار خروار خاک
کنار نخل حیاتشان
که دیگر سرنداشت
تو سرد شدی
اسب شدی
هر روز رکاب زدی
تمامی تن آن کوچه را
شیهه کشیدی
ایران! ایران! ایران!
دختررؤیاهایت
_ ایرانت
دل به مر گ سپرده بود
بی هیچ گرمایی.

پسرخوب بابونه ها!
نمازباران خواند ه ام
اما تو
معجزه‌ی زمینی
به وقت گندمزارها
میان هلهله‌ی باد…

فاطمه محسن‌زاده