سفارش تبلیغ
صبا ویژن

هفته نامه آیینه یزد

آمبرزا قلمدون شماره 127

اندر وصول مطالبات معوقه ومالیخولیای هندوانه !! 

عیالات نامتحد را هوس هندوانه به سرافتاد او و فرزندان را وعده دادیم که قریباً مطالبات معوقه پرداخت خواهد شد و هندوانه سیری نوش جا ن خواهیم فرمود!! قضا را آن میوه آبدار همگانی رو به فزونی و ارزانی رفت اما پولی در جیب نبود که به وعده وفا شود اولاد و عیالات را حوصله سر می‌آمد و من نیز با لطائف الحیل آرامش می‌نمودم هر روز مثل معروف «بزک نمیر بهار می‌آد کمبزه با خیار می‌آد» را برای آنها می‌خواندم تا بالاخره قانع گردیدند وخندید ند وگفتند ما نمی‌میریم تا کمبزه با خیار بیاید به شرط آنکه همراه هندوانه خیار نیز خریداری شود و من چون چند قلم مطالبات معوقه طلب داشتم با خود اندیشیدم با دریافت همه آنها می‌توانم سه نوع میوه خریداری نموده و شکم خود وعیالات و ضمائم را از عزا درآورم بر آن بودم که غیر از هندوانه وخیار یک عدد طالبی پر آب تهیه کرده و به عنوان سورپریز به همگی آنها اهدا نمایم ازآنجا که خجلت و شرم کم ز مردن نیست چند روز گذشته از دوستم مبلغی قرض گرفتم و دوان دوان به مغازه میوه فروشی سر زده تا حداقل چند هندوانه خریداری کنم و تا رسیدن کمبزه وخیار و وصول مطالبات با شعار« ای نو بر هر ساله، ما کهنه صد ساله» بوی خوش هندوانه فضای خانه را معطر وچشمان بنده و نان خورها را منور نماید و ایامی چند این میوه خنکای دلها گردد و به جای عرق شرم حداقل عرق هندوانه از پیشانیم جاری گردد.
 با تفرعن چند هندوانه درشت هیکل آبدار جدا نموده و در باسکول گذاردم میوه فروش مبلغی چند برابر قیمت سه چهار روز پیش مطالبه نموده که ناگهان سرم سوت کشید– قلبم به شدت طپید– از تمام وجودم عرق سرازیر گشت از خود بی خود گشتم و به زمین افتادم چون به هوش آمدم دکتر و چند پرستار و مدعیان ارث و میراث وجود نداشته را بالای سر خویش یافتم که پوست هندوانه در برابر بینی من گرفته و برشی از آن را به لب هایم می‌مالند بعدها فهمیدم که من به تب مالیخولیای هندوانه دچار شده بودم! عیال به خنده گفت: بزک نمیر بهار می‌آد کمبزه با خیار می‌آد !!