طنز شماره 209
عیار مدیریت بحران یزد و آینده نگری در دارالعباد !!
در دفتر روزنامه نشسته بودم و میگفتم «خدایا ! حکمتت را شکر، عدالتت را سپاس، بارالها ! سرما را اندازه لباس میدهی پروردگارا !. . .
بر مشیت تو گردن مینهم و اگر در خواستهها و گرفتن حوایج اصرار کردم پوزش میطلبم. ناگاه آبدارچی«آیینه» که گاه گاهی استراق سمع میکند پرید وسط نیایش وراز نیاز این حقیر زبان دراز و حال و هوای ما را حسابی گرفت. با زبان طعنه آمیز گفت: چه طور شده زبان دراز ؟ « گربه شد عابد و مسلمانا» تو که از ورشکستهها هستی با راز و نیاز و مناجات تو را چه کار؟ به او گفتم: ای فدای«جانماز پاک جنابعالی»
عزیز دل ، اولاً ( ما درون را بنگریم وحال را) ، ثانیاً بالاخره ابرهای رحمت خدا، دارالعباده را! هم گرفت). نوازشکی دادند ولی هفتاد و پنج قطره و نیم باران کف خیابان راتر نکرده بود که برق قسمت شمال شهر ور پرید، بقیه جاها هم دل دل میکرد، تلفن اتفاقات اشغال بود، کوچهها و معابر دچار آب گرفتگی شد، گاز پت پت کرد، و عده ای از مردم ناامید از دیدن فیلمها و سریالها و برنامههای پر طرفدار!! صدا و سیما و اقلیتی ناچیز از دیدن ماهواره !! و بعضی هم با اورکت و ژاکت سر بر بالین گذاشتند، تاکسی تلفنی گیر نیامد و ترافیک سنگین و یارانه شمع و کبریت بدون اطلاع برداشته شد.
بنابراین دارم خدا را شکر میکنم که ساکن شمال کشور نیستم، عیار مدیریت بحران شهر یزد و زیر ساختهای شهری و آینده نگری این قبیل مسئولان و بزرگان اجرایی با چند قطره باران و این وضع!!راستی یادتان هست سال گذشته سخنان مدیران شهری را، چالههای پر از آب و باران و گیر افتادن ماشینها دراطراف پلها و خیابانها و رفت و آمد در زیر پل و پاچههای ور مالیده ! و قطع ارتباط شمال و جنوب یزد! و. . .
امسال! بفرما
خدایا بلا را از ما دور گردان ! خدایا شکر واقعا سرما را به اندازه لباس میدهی، خدایا سایه این گونه مسوولان را از سر ما کوتاه نکن و روز به روز بر تیزی گوش آبدارچی«آیینه» هم بیفزا.
«زبان دراز»