طنز شماره 232
زبان دراز جزو میلیاردها شده !
وقتی بابام به خانه اومد انگار یک متر قدش بلندتر شده بود، به خودش میبالید کمی که از اومدنش گذشت گفتم باباجان چی شده؟گفت پسرم! بالاخره سری تو سرها درآوردم، منم جزو آن عده از بزرگان شدم، برو در برابر پسر همسایه (پُز) بده، چون تو روزنامهها نوشتند با دانه درشتها و آقازادگانشان و سرمایه دارانی که وامها را (هاپولی) کردند شدیداً برخورد میشود. منم ( کارخانه دار )و از آن دسته (آقازاده) بودم نمیدونستم.
صبح اول وقت از بانک زنگ زدند که بیا یک قسط معوقه داری که اگر این 60000 تومان را ندی ( هشت تا را هیچ تا) میکنیم !!!
بعدش که رفتم قسط وامم را بدهم گفتند چون تعداد زیادی از ( چک بازاریها و کارخانهدارها و پولدارها ) برگه شده و رنگ اعتماد از روی بازار پریده بانک مرکزی مقرر داشته به جرم گناه آهنگر بلخی، در یزد گردن زباندراز را بزنند یعنی به جرم مشتریهای چک برگشته به کارمندان دسته چک ندهند. پس، من هم (دانه درشتم) هم جزو (پولدارهای چک برگشته)! دیدم بازم پدرم رفت تو ( فیگور پولدارها)، گفتم باباجون تو چه فکری هستی، گفت: عزیزم حالا که (اینقدر مهم شدم) فکر میکنم که اگر حقوق این ماه را از بانک بیرون بیاورم سیستم بانکی و گردش مالی کشور متزلزل میشه ؟! اونوقت تو میتونی بگی که بابا ( مفسد اقتصادی ) هم هست. شاید ترقی کردیم !راستی! ( بابام الکی خوش نیست؟)
زبان دراز