هفته نامه آیینه یزد

طنز شماره 236

آخر و عاقبت آب بازی

از حیاط، فریاد پدرم بلند بود که: خانم جان تو این پسره را لوس کردی تا کاری دستمان نداده بزن تو سرش !! بندازش تو انباری !! دیروز دیدم رفته سر حوض و« آب بازی» می‌کند این ابتدای راه هنجارشکن شدن است عاقبت تخم مرغ دزد شتر دزد می‌شود اون هفته هم که رفته بودند تو حیاط آتش روشن کرده بود تا آتش بازی کند آخ آخ چهارشنبه سوری که می‌شود. یکی از افراد مخل نظم عمومی است (دیوار را که کج بگذاری تا ثریا کج می‌رود) بچه که بود بادبادک (بادبازی) هوا می‌کرد و (خاک بازی) هم که می‌کرد ببین این بچه عناصر اربعه را به بازی گرفته است با همه چی بازی با عناصر اربعه هم بازی. بامبنای فلسفه و علوم قدیم هم بازی! فریادهای بابام بر سر مادر ادامه داشت و مادر در حالیکه چشمانش از تعجب چهار تا شده بود گفت: زبان دراز ببین چطور آسمان را به ریسمون می‌بافی ( آب و باد و خاک و آتش ) عناصر اربعه را چطور به بازی ربط می‌دهی حقیقتش را بگو با شادی و بازی بچه‌ها که مخالفتی نداری؟! پدرم در حالیکه خشم خود را فرو می‌خورد گفت: عیال اجازه بده ادبش کنم اگه خدای ناکرده برود تو این پارک‌ها و یکی از این جرم‌های جدیدالخلقه مرتکب شود و دستگیر گردد برای او سوء پیشینه می‌شود. می‌گویند پسر زبان دراز را به جرم آب بازی گرفتند آخه برای ما افت داره ! تو پرونده‌اش می‌نویسند ( پسره آب بازه ) ‌خدا اون روز را نیاره !
راستی بابام عجب منطق محکم و برهان قاطعی ارائه کرد؟ نکرد؟ پس بزن تو سر این بچه‌های هنجار شکن ! ادبشان کن !

«زبان دراز »