طنز شماره 237
اندر شناخت «محمود کبیر»
دیشب نور چشمی روزنامه در دست وارد شد و پرسید بابا شما که قدیما سواد میخواندید درس تاریخ هم داشتید؟ گفتم بله عزیزکم گفت بابا جون (محمود کبیر) که بود؟ گفتم بابا جون تو تاریخ ایران داریوش کبیر و کوروش کبیر شاه عباس کبیر و این اواخر مداحان و متملقان درباری پسوند کبیر به رضا شاه هم داده بودند ولی «محمود کبیر» در کتابها ندیدم راستی یادم آمد یکی داشتیم. محمود غزنوی که از امرای حاکم بر ایران بود که علاقه و دلبستگی او به یکی از اطرافیانش داستان «محمود و ایاز» را بر سر زبانها انداخته است و در ادبیات فارسی آمده:
بار دل مجنون و خم طره لیلی
رخساره محمود و کف پای ایاز است
این محمود غزنوی چند تا ویژگی داشت یکی خود را «غازی» و جهادی مینامید و به دنبال فتح دنیا بود دوم اینکه خیلی علاقه داشت سر زبانها بیفتد و به همین خاطر بعضی از شعرا و نویسندگان را دور خود جمع کرده بود ولی بزرگان فرهنگ و ایران تحویلش نگرفتند او هم علاقهای به آنها نداشت و حتی فردوسی را از خود دلخور کرد ولی در دوران او شاعرانی مثل عنصری و انوری وضع مالیشان روبراه شد سوم اینکه به چین و ماچین و هند علاقه داشت و به آنجا لشکرکشی میکرد و. . .
در وسط افاضه و گوهر افشانی بودیم که نورچشمی گفت بابا جون یک کلمه بگویید نمیدانیم محمود کبیر کیه؟ جونم خلاص، ابروان درهم کشیده با اخم گفتم پسره بی ادب نمیدانی کسی بچه فضول پرحرف را دوست ندارد نمیدانی کلمات (نمیدانم)،(اشتباه کردهام) (ببخشید) برای (آدم بزرگا) عیبه. ببخشید تا حالا محمود کبیر نداشتیم! داشتیم؟ این هم کتاب تاریخ ادبیات بفرما. جان آمیرزا نداشتیم مگر سفارش بدهیم عدهای از غلوگویان و تعریف و تمجید کنندگان درست کنند !!
زبان دراز