شعر آیینه
آدمیت
هرکسی شایستهی فرّ و شکوه و جاه نیست
این شکوه معنوی در زیر هر خرگاه نیست
آدمیت را فروغ دین و دانش گفتهاند
این فروغ جاودان درکاخ مهر و ماه نیست
از برای کسب انسانیت و آزادگی
حاجت بحث و جدل در صحن دانشگاه نیست
ازبزرگان ادب ره جوی و همّت پیشه کن
هرکسی زین راز و رمز زندگی آگاه نیست
زندگی گر بی حضور آدمیت بگذرد
حاصل این زندگی جز درد و رنج و آه نیست
میتوان در هر لباسی رفت و دانشمند شد
لیک روح آدمیت گاه هست و گاه نیست
ای بسا دانش که ره در کوی گمراهی بَرَد
در مسیر آدمیت «راه هست و چاه نیست»
کبر و خودخواهی و عصیان حاصل نامردمی است
این صفات زشت را در آدمیت راه نیست
ای خوشا آنان که دانشمند انسان پرورند
درمیان این چنین مردان کسی گمراه نیست
می توان درسی به نام معرفت بنیاد کرد
دست ما در کسب علم معرفت کوتاه نیست
از صلاح و معرفت ما کشوری خواهیم ساخت
که امید مردمش بر کسب مال و جاه نیست
این غزل را من برای هوشمندان گفتهام
یار اگر آن را نخوانَد «جای هیچ اکراه نیست»
احمد مدقق یزدی