هفته نامه آیینه یزد

طنز شماره 248

اندر حکایت ازدواج «ثروت خانم» و «قدرت خان»

راویان شیرین سخن و طوطیان شکرخا چنین نقل کنند که در سرزمینی آن طرف کوه قاف دخترکی جذاب و دلربا زندگی می‌کرد. که به او « ثروت خانم » می‌گفتند دخترک دل‌ها ربوده بود و با دیدنش هوش از سر کسانی رفته بود که با یک کشمش و یا مویز سردی یا گرمی وجودشان را فرا می‌گیرد، ‌خواستگاران بسیار داشتی و طالب وصالش به شمارگان ستارگان آسمان بودی.
روزی از روزها «قدرت خان» جوانی ستبر سینه و قوی بازو از آن ده می‌گذشت. وزیر کان بر آن شدند تا این دو را بهم رساندی تا از این وصلت کام برآوردی، اما بزرگ‌زادگان و اکابر بلد از عواقب آن سخت هشدار دادی که چون گوش شنوا و چشم بینا نبود، شد آن که نباید می‌شد.
پس از چندی مولود این ازدواج پا به عرصه هستی نهاد که این کودک را «مفسده» نامیدند و از این « مفسده» «مفاسد اقتصادی و اجتماعی » بسیار زاده شد . . .
بچه‌های عزیز: داستان ادامه داره شما بروید بخوابید که وقت خوابه ! گرچه قصه ما به سر رسید کلاغه هم به خونه نرسید. هیچکس به جایی نرسید چون بالا رفتیم ماست نبود، پایین آمدیم هم دوغ نبود ولی راویان اخبار علت را این گونه بیان کردند: چون هرچی بود مال بچه‌های «ثروت خانم» و«قدرت خان» بود.
خواب‌های خوش ببینید بچه‌ها. . .

زبان دراز