طنز شماره 260
فقط یک حکایت تاریخی و بس !
سالها پیش حکایتی خواندم از سفر ناصرالدین شاه که سلطان صاحب قران به زیارت قم اراده فرموده بودند ولی در راه گرفتار برف و کولاک شدند شاه از جسارت بی اجازه هوا سخت عصبانی شده امر به اطراق فرمودند!!!.
پس ملتزمین رکاب در طرقه العین خیمه و خرگاه سلطانی را افراشته، فروش را گسترده، آتش در منقلها افروخته، پوستینها بر قامت شاه پوشانده و نوشیدنی هایی جهت گرم شدن نوشاندند.
چنانچه قبله عالم خوب کیفور وگرم شدند پس جهت شوخی و سرگرمی سر کرده محافظین [کشیک چی باشی] را احضار و بر سبیل مزاح فرمودند: برو به این سرمای پدر سوخته بگو: اگر مردی بیا اینجا تا حسابت را برسیم» چون ساعتی بگذشت در ادامه باز او را احضار ودر حال سرخوشی گفتند چه شد؟ سرما را دیدی حکم همایونی را ابلاغ کردی؟» آن بخت برگشته که خسته و گرسنه و از سوز سرما یخ زده بود و آثار برف بر سر و صورت داشت از این تجاهل عارف و شوخی رنجیده بود و گفت: بله قبله عالم ! اما جسارت است سوز سرما گفت: چون دستم به اعلیحضرت قدر قدرت قوی شوکت نمیرسد!! در عوض پدری از رعایا در میآورم که سلام مرا به شاه برسانند»- نمیدانم چرا در آن روزگاران ناصرالدین شاه شکمباره و مستبد و امیرکبیر کش و ظالم را قدر قدرت قوی شوکت میگفتند-
خوانندگان محترم چون آن روز ما را وقت خوش نبود و «آمپر» جیبمان آن هم معمولاً مثل همیشه از اواسط ماه کاملاً خالی ولی توپ نیازها و انتظارات خانواده کاملا پر بود و سوز سرمای گرانی مثل همان برف و کولاک موصوف حالی برای آدم نگذاشته لذا طنز و چیزی ننوشتیم جز یک حکایت تاریخی و بس! و برای پرکردن ستون خبری و نقل قولی از رییسالوزرا و مسئولان اقتصادی که از رادیو میشنویم و یا مینویسند که همگی متفقالقول فرمودهاند وضع زندگی مردم خوب است گرانی و بیکاری نداریم و رشد اقتصادی فلان درصد پیش بینی میشود، ارزش ریالی حفظ شده است و شاد و شنگول به دعاگویی مشغولند و تحریمها را مسخره میکنند.
اگر هم دلار به ده هزار تومان برسد آنان را وقت خوش است و مشکلی برایشان پیش نمیآید. ما هم مطلبی برای درج و ثبت بری آیینه نوشتیم و فرستادیم.
حالا این داستان تاریخی چه ربطی به پاراگراف آخر دارد من زبان دراز کم عقل که نفهمیدم همینطوری نوشتم! شاید مدیر مسوول بزودی جوابش!! را بدهد.
زبان دراز