طنز شماره 262
جنگ ستارگان
-آقای عزیز یقه را ول کن! عجب! زشته! قباحت داره! میزنی که چی!
تقصیر ماست که نجابت کردیم، سالها صبر و تحمل کردیم، حالا پر رو شدهای! خیلی عجیبه! اومده تو خانه ما کتک مون هم میزنه! با این حساب و کتابش دیگه حوصلهمان سر رفت.
-زدم که زدم. گفتم که گفتم. خوب کردم باید این را قبول کنید!
استادم گفت: برو محکم حرفهات را بزن. اگه حرفی زدند بزن تو سرشون!
بارها رفتم گردن کلفتی کردن! حقمو گرفتم!
اینجا که...نیست...هست.
-آقایان، خانمها صلوات بفرستین. خیلی زشته! بزرگترها که اینجوری تو این موقعیت به هم بپرند! بدا به حال کوچکترها! بد آموزی داره.
-حاجی آقا این بابا چند ساله که هر کار خواسته کرده! هرچه خواسته گفته! آمار و ارقام داده که آپاندیس آدم میترکه! حالا هم به جای عذرخواهی، گردن کلفتی میکنه. گفتم بیا حساب کتابمون را این آخر عمری بکنیم تا ببینیم بابا چه خاکی باید به سرمان بریزیم. چشمهاش رو بسته هر چه میخواهد میگه! بعد هم میزنه تو گوشمون وفحش هم میده!
-میزنم ! دوباره میزنم ! اینقدرمیزنم تا آمار و ارقام من را بفهمی! اگر شک کنی و قبول نکنی این دفعه کتک تنها نیست !...
چند سال پیش استادم گفت دیگه اون بالا بالا ننشینید که آقایی کنید ! اون ممه را لولو برده! چرا نمیفهمی؟
-اِ اِ اِ دوباره بهم پریدید. یکی جلوشون را بگیره ! این را بیرونش کنید.
خوانندگان ببخشید حواسم پرت شد. دو تا همسایه که اول خیلی رفیق و یک«کاسه و کوزه» بودند و دائم قربان و صدقه هم میرفتند و برای هم نوشابه باز میکردند حالا که دارند از محلهمان میروند سرحساب و کتاب بین آنها شکرآب شده! بهم میپرند!
ضمناً هر گونه ارتباط دادن این جنگ و دعوای «کوچه و بازاری!» به حوادث مجلس شدیداً تکذیب میشود.
حداقل شما که زبان دراز را میشناسید و به صدق گفتارش اعتقاد دارید!! باور بفرمایید!
زبان دراز