هفته نامه آیینه یزد

انعکاس آیینه شماره 269

چگونگی اجرای قانون در شهرداری یزد
یاد باد آن روزگاران یاد باد

در سال 1337 پس از گذراندن کلاس سوم دبیرستان– سیکل اول– از دبیرستان رکنیه یزد به مدیریت و معاونت روانشادان آن فرهنگیان فرزانه و خوشنام، محمدحسین بامشاد و سیدابوالقاسم وثوق به تهران رفتم.
سال 1338 همانند تابستان‌های چند سال قبل از آن همراه مرحوم پدرم به کار بنایی پرداختم و در مهرماه سال 1339 بعد از طی دوره یکساله تربیت معلم به سمت آموزگار با حقوق ماهیانه 2730 ریال در شهرستان ورامین به استخدام آموزش و پرورش در آمدم پس از اخذ لیسانس در رشته زبان و ادبیات عرب از دانشکده ادبیات دانشگاه تهران به صورت متفرقه و شبانه و بعدازظهرها ضمن شرکت در کلاس‌های دانشگاه و استفاده از درس استادانی دانشمند، محقق و متعهد از جمله دکتر سیدجعفر شهیدی، بدیع الزمانی، محمدجعفر محجوب، باستانی پاریزی، آل آقا و دکتر خوانساری... در سال 1348 به یزد منتقل شدم و در رشته‌های علوم انسانی و عربی در دبیرستانهای پسرانه یزد به تدریس پرداختم. داستانی که ذیلاً تعریف می‌کنم نمی‌دانم دقیقاً وقوع آن مربوط به چند سال قبل از پیروزی انقلاب اسلامی ایران می‌باشد.
هر روز برای رفتن به محل کار و منزل می‌بایست از کوچه سابق دادگستری یزد به طرف سیدگلسرخ که تا آن زمان خیابانی در آن محدوده احداث نشده بود از میدان بعثت کنونی عبور کنم جالب آنکه معمولاً‌ آن کوچه همانند خیابان فعلی جلو دادگستری مملو از مراجعه کننده نبود و از جمعیت موج نمی‌زد کوچه و محل اداره معمولاً‌ خلوت بود.
روزی در ساعت تفریح معلمان به بیان داستانی از دادستان وقت یزد اختصاص پیدا کرد. همکاری گفت: رفقا نام دادستان یزد« حیات داودی» است می‌گویند یکی از مراجعانی ‌که از دوستان و از آشنایان وی بوده که شب‌ها با دیگر رفقا دور هم می‌نشستند و روزگار می‌گذراندند، روزی در دادگستری بدون اجازه وارد اتاق می‌شود و از سرباز یا مامور جلو درب ورودی اجازه نمی‌گیرد ناگهان با اعتراض قاضی روبرو می‌گردد و در نهایت وی را به بیرون اتاق راهنمایی می‌کنند و می‌گویند بنشین تا تو را صدا بزنند.
دقایقی بعد وقتی وارد می‌شود و با دادستان روبرو می‌گردد و ماجرای پرونده و کار خود را تعریف می‌کند می‌بیند «حیات داودی» هیچ گونه آشنایی بروز نمی‌دهد.
در یک لحظه خاطرات گذشته و احیاناً شب‌نشینی‌ها در ذهنش خطور می‌کند و متاثر و ناراحت می‌شود ناگهان «حیات داودی» را با اسم کوچک صدا می‌زند که با اعتراض شدید وی مواجه می‌شود، مراجعه کننده به قاضی می‌گوید: فلانی! مگر من را نمی‌شناسی؟ من همان آدمی هستم که بعضی از شب‌ها دور هم می‌نشینیم و...
دادستان پاسخ می‌دهد قانون وظیفه‌ای برای من تعیین نموده است که نباید بین تو و دیگر مراجعه‌کنندگان تفاوتی قائل باشم. سال‌ها این داستان نقل مجلس کسانی بود که از عدم پارتی‌بازی و توصیه‌ناپذیری مسئولان سخن می‌گفتند. هنوز هم عده‌ای که هم سن و سال نگارنده‌اند و یا در دادگستری شاغل بوده‌اند این ماجرا و موضوع را دیده یا شنیده و یا برای آنها نقل نموده‌اند. اینک به اصل ماجرا باید پرداخت.
در چند ماه اخیر به اصطلاح بنا به مثل معروف: «گذر پوست به دباغ خانه افتاد» 1 و نویسنده نه برای کار شخصی بلکه برای یک کار عمومی بنا به مسئولیتی که داشتم می‌بایست به‌ عنوان نماینده شرکتی با 4600 نفر سهامدار، سند مجتمع آموزشی را به تعاونی‌ای تحت همین نام منتقل نمایم البته خرید و یا فروشی در کار نبود و فقط برای برداشتن گام آخر لازم بود سند به نام شرکت آموزشی انتقال یابد که بخواست پروردگار بعد از فعالیت 18 ساله برای همیشه مجتمع آموزشی حضرت مجتبی (ع) به عنوان مدرسه و مجموعه آموزشی مورد استفاده قرار بگیرد.
متراژ زمین 16290 متر مربع، ساختمان حدود 12000 متر مربع، در احداث مجتمع از ناحیه وقف و خیرین حتی مبلغی اندک هم دریافت نگردیده، طرح و پروژه کاملاً مورد تایید اداره کل نوسازی استان است و معماری ساختمان برابر با ضوابط، پارکینگ و فضای باز بیش از حد لازم نیز رعایت شده تنها هنگام ساخت و ساز در گوشه‌ای از مجتمع محوطه‌ای به مساحت 6/3 متر مربع به قول معروف «پخی» رعایت نگردیده و تعهد داده شده است هنگام بازسازی رعایت گردد. از اینکه چرا پرونده را به کمیسیون فرستاده‌اند جای شکوه و گلایه نیست، اجرای قانون است و باید برای همه یکسان باشد. گرچه به نظر می‌رسد کمیسیون ماده صد شهرداری مسائل مربوط به ساختمان‌های آموزشی را مسکوت گذاشته است.
پرسش این است که چرا تاکنون حدود سه برابر زمانی که قانوناً مسئولان ذی ربط در شهرداری مکلف به پاسخگویی هستند گذشته و اقدامی نشده است. ضمناً یکی از پرونده‌هایی که نگارنده در جریان آن قرار داشت ساختمانی غیرمجاز نزدیک یکی از چهار راه‌های مرغوب یزد توسط ثروتمندی جلو خانه و محل سکونت کارمندی در چند طبقه برخلاف قانون و ضابطه و پروانه می‌ساختند و هر وقت مالک که مورد تعدی قرار گرفته بود شکایت می‌کرد یا به مقامات و مراجع ذی ربط مراجعه می‌نمود فرد یا افرادی دوستانه یا ملتمسانه، خیرخواهانه و گاه هم تحکم‌آمیز به او می‌گفتند بیا خانه خود را به آن آقای پولدار بفروش یعنی یک سر بام تابستان، یک سر بام زمستان!!.
روزی که در یکی از شهرداری‌های یزد کنار عده‌ای نشسته بودم تا نوبت فرا رسد و مسئولان لطفی بنمایند و مشکل را حل کنند 8-7 نفری از مراجعان هر یک از بدرفتاری و بداخلاقی عده‌ای از کارمندان در آن اداره سخن می‌گفتند بعضی که به آنها گفته بودند باید ساختمان احداثی‌شان را تخریب کنند گریه می‌کردند. عده‌ای هم به زمین و زمان بد می‌گفتند و زیر لب یا با صدای بلند جملاتی زمزمه می‌کردند که بازگو کردن آنها به مصلحت نیست عده‌ای هم نفرین می‌کردند تنی چند هم به جای یک ماه معطلی از ماه‌ها دوندگی و نتیجه نگرفتن داد سخن می‌دادند. نگارنده برای اینکه بتواند جو را آرام کند و ضمناً واقعیتی را بازگو نماید به یکی از حاضرین رو کرده و گفتم برادران تحمل کنید، به خواست پروردگار مشکل حل خواهد شد.
اما با خود می‌اندیشیدم آن گاه که شهردار یزد را استیضاح کردند دموکراسی خواهی حکم می‌کرد وقتی 5 نفر از 9 نفر اعضای شورای شهر مخالف استیضاح هستند شهردار به کارش ادامه دهد اما شایسته و سزاوار بود به تخلفات وی رسیدگی و برابر با قانون با او رفتار می‌شد تا حداقل کمتر شاهد چنین ماجراها باشیم.
یکی از حاضران که در گوشه راهرو روی دو پای خود نشسته بود ناگهان از جا پرید و گفت برو بابا، شهردار با فلانی رفیق است و کسی تاکنون نتوانسته بالای چشمش بگوید ابرو! مختصری تن صدایم را بلند کردم و گفتم آقا ببخشید قرار است آن ماجرا را در هفته‌نامه آیینه یزد بنویسم گفت هرجا می‌خواهی بنویس فایده‌ای ندارد و به نتیجه هم نمی‌رسی؟!
با خود گفتم اگر این همشهری راست بگوید و گفته‌ها همانند نوشته‌های پیش فایده و اثری نداشته باشد حداقل برای ثبت در تاریخ جراید و یادآوری داستان بخشی از آنچه که در شهر یزد می‌گذرد جهت اطلاع خوانندگان درج نمایم و در آغاز نکته‌ای درباره روزنامه نگاران بنویسم.
«پرداخت‌هایی(هدایایی) به روزنامه‌نگارها معمولاً به شکل سفرهای مجانی، غذا در رستوران‌ها و بلیط تئاتر... (و در یزد، گاه یک کیف معمولی، مبلغی در حدود 30-20 هزار تومان پول– چند عدد لامپ، یک پتو، بن خواربار، یک چادر مسافرتی و...) هستند (تقدیم می‌شود) این هدایا معمولاً به منظور تشویق برای نگارش یک مطلب خوب ارائه می‌شود و روزنامه نگار ممکن است احساس کند که باید در خبر خود مهربان باشد به این کار تا حد ممکن تن ندهید اگر این کار را کردید با خواننده، شنونده، ‌یا بیننده صادق باشید و در جایی از مطلب اشاره کنید که بلیط ‌سفر یا دعوت به رستوان به عنوان دستمزد در اختیار شما قرار گرفته است.
«گاردین» در شیوه نامه سر دبیری خود به کارکنانش هشدار می‌دهد که نباید از پست خود برای دستیابی به مزایای شخصی استفاده کنند و هیچ گونه پرداخت هدیه یا مزایای دیگر نباید دقت، عدالت و استقلال آنها را خدشه دار سازد هر گونه هدیه‌ای را تنها می‌توان پذیرفت که روزنامه نگاری را که به او محول شده است طبق آنچه که درست است انجام دهد»2 
حسن ختام مقاله را به ذکر حدیثی از رسول اکرم (ص) و مولای متقیان (ع) اختصاص می‌دهم تا اگر اطاله کلام شده باشد حظی و فیضی از خواندن این دو حدیث نصیب خوانندگان آیینه بشود.
«رسول گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی (ص) می‌فرماید:
حبّک للشّی‏ء یعمی و یصمّ.
محبتی که نسبت به چیزی داری کور و کرت می‌کند.»3
امیرمومنان علی (ع) طی یکی از سخنان حکمت‌آمیز خود فرمود:
«عین المحب عمیه عن معایب المحبوب، و اذنه صماء عن قبح مساویه:
دیده دوست کور است از عیب‌های دوست و گوش او کر است از زشتی‌ها و بدی‌های او، یعنی دوستی چنان چشم و گوش دوست را می‌گیرد که عیب‌های دوست خود را نمی‌بیند و... پس هر گاه کسی می‌خواهد که بر عیب‌ها و بدی‌های خود خوب آگاه شود از کسی استفسار کند که دوست او نباشد و همچنین اگر می‌خواهد که بر خوبی و بدی کسی مطلع شود استفسار احوال او از غیر دوست او کند» 4
آرزوی نویسنده مقاله، وجود و پایداری دوستی و صفا و صمیمیت بین همه مسئولان اجرایی و روحانی است بدان شرط که در انجام امور اداری قانون و معیارهای پذیرفته شده مورد نظر و عمل قرار گیرد فصل الخطاب را قانون مصوب جمهوری اسلامی بدانیم تا علاوه بر انجام وظیفه اداری مردم را نیز راضی نگه داریم.

مدیر مسئول

پی نوشت‌ها:
1 – « امثال و حکم»، علامه دهخدا، جلد اول، صفحه 20
2- «روزنامه‌نگاری درعمل، چگونه خبر بنویسم»، هلن سیسونز ترجمه محمدتقی زاده ‌مطلق، چاپ 1389، صفحه 322
3- «نهج الفصاحه»، ترجمه ابوالقاسم پاینده، چاپ جاویدان، کلام 1346، صفحه 284
4- «غررالحکم و درر الکلم»، چاپ سوم سال 1366، جلد 4، کلام 6314