هفته نامه آیینه یزد

انعکاس آیینه شماره 279

فاصله طبقاتی جامعه را به تباهی می‌کشد

«در هر جامعه‌ای تا زمانی که گروهی از اندیشمندان متعهد و مسئول وجود دارند که در برابر مفاسد ساکت نمی‌نشینند و به مبارزه بر می‌خیزند و رهبری فکری و مکتبی مردم را در اختیار دارند، این جامعه به تباهی و نابودی کشیده نمی‌شود.»1
وظیفه روزنامه نگاران و صاحبان جراید و مطبوعات این است که زندگی بیچارگان و تیره بختان و افراد محتاج و فقیر را به رشته تحریر در آورده و به دولتمردان و حاکمان تذکر دهند و وضعیت نابسامان مردمی را که در فلاکت و بدبختی غوطه‌ورند تشریح نمایند و متذکر گردند کمبود لباس، غذا، آموزش و بهداشت چه مشکلات روحی و روانی را برای ناتوانان و دردمندان به وجود می‌آورد. عکس هایی از زاغه نشینان، کپرنشینان و یادخمه‌ها و بیغوله‌هایی که گاه به عنوان مسکن و ماوای محل آرامش و امنیت تلقی می‌گردد به معرض نمایش بگذارند تا مسئولان درک کنند این وضع زندگی چه بر سر ساکنان آن می‌آورد و در یک کلام باید گفت و نوشت که این گروه از مردم که مدیران اجرایی افتخار نوکری و خدمتگزاری آنان را دارند در واقع مرگ تدریجی را تجربه می‌کنند.
«صحنه‌ی تکان دهنده کوبیدن بر سینه دخترک دستفروش دوره گرد که شاید جثه‌‌اش کمتر از یک پنجم آن موجود بی‌انصاف بود، در سرمای زمستان و دمای معادل صفر درجه و در یکی از شب‌های سرد زمستان و آن هم در شب‌های عید انقلاب و زمانی که کودکان در کنار سیستم‌های گرمایشی با لباس‌های تابستانی در اتاق‌های مستقل خویش گذران امور می‌کنند، بی‌اختیار هر انسانی را به یاد دخترک کبریت فروش و آه و رنج هر فرزند بی‌گناهی می‌اندازد که قربانی سهل انگاری و بی‌مبالاتی پدران و مادران و یا باند‌های جنایت کار می‌شوند. باندهای مخوفی که بی‌آنکه جان کسی را گرفته باشند، جان، عزت، آبرو و آینده کودکان معصوم را هدف گرفته‌اند.»2
در تهران، مرکز ایران و بعضی از شهرهای دیگر مترفین و عده‌ای از ثروتمندان و متمکنین و سرمایه داران و زراندوزانی هستند که برای خود، خانواده، پسران، دختران، و زنانشان سر سام آور پول‌های بادآورده را بدون حساب و کتاب خرج می‌کنند. در سی و سه سال پیش کسی باور نمی‌کرد روزی مطبوعات بنویسند:
«پرداخت دو میلیون تومان برای کرِم 30 میلی گرمی پوست و چهار میلیون و 600 هزار تومان برای یک عطر 30 میلی لیتری برای بخشی از مردم جامعه که رنگ و لعاب به بخشی از زندگی آنها بدل شده چندان هم عجیب نیست. کرِم پلاتینیومی محافظ صورت است که هر 30 میلی گرم آن حداقل یک میلیون و 500 هزار تومان به فروش می‌رسد. کرم پودر دیگری که 64 گرم وزن و 300 هزار تومان قیمت دارد. اگر خواهان خرید ماسک صورت نیز هستید می‌توانید برای یک قوطی 50 میلی گرمی تا 900 هزار تومان هزینه کنید. کوچه پس کوچه‌های الهیه را که بلد باشید حتما فروشگاه‌های بزرگی که در طبقه همکف یکی از مجتمع‌ها واقع شده را می‌شناسید.»3
به گزارش سرویس اجتماعی فردا نیوز «تمایل به زندگی اشرافی و تجملات در جامعه ما کم کم به پدیده عادی تبدیل می‌شود کافی‌است تا کمی در خیابانهای مرکزی و شمالی شهر تهران قدم بزنید تا با یک مشاهده ساده تفاوت دو خودروی ایستاده درکنار هم را که گاه تا 300 میلیون تومان می‌رسد متوجه شوید این موضوع در مورد بهای محصولات لوکسی چون کیف به «قیمت 12 تا 18 هزار دلار» کفش« بین 800 هزار تا یک میلیون تومان» عینک « 3 تا 4 میلیون تومان » گوشی موبایل « به قیمت 6 تا 21 میلیون تومان» و. ... صادق می‌باشد»4
«اما باید توجه داشت در شهری که خیلی‌ها توان پرداخت قسط 160 هزار تومانی پراید خود را ندارند، آدم‌هایی هم پیدا می‌شوند که هزینه یک‌بار سرویس ماشین آنها بیش از قیمت یک اتومبیل صفر کیلومتر است. بله، اینجا تهران است؛ شهری که در زیر پوست خود دنیایی از اتفاقات رنگی و سیاه و سفید را جای داده است؛ اتفاقات سیاه و سفیدی که کمی آن‌سوتر اتفاقات رنگی زندگی برخی خانواده‌ها را خوش‌رنگ‌تر می‌کند؛ خانواده‌هایی که برخلاف اکثر مردم جامعه به فکر زندگی کردن هستند نه زنده ماندن. خانه‌های 11 میلیاردی، قصرهای مجلل، ماشین‌های چند صد میلیونی و چند میلیاردی، لباس‌های مارک‌دار و رستوران‌های خاص (که یک وعده غذا در آن، برابر با حقوق یک‌ماه 70 درصد افراد جامعه است) نیز از جمله ابزارهایی هستند که اتفاقات رنگارنگ این قشر را رقم می‌زنند. بله، اینجا تهران است و در برخی موارد فرقی با اروپا ندارد.»5
ساده انگاری است که کسی باور کند در این مرز و بوم شهروندی گرسنه سر بر بالین نمی‌گذارد، فاصله طبقاتی از زمین تا آسمان می‌باشد. افرادی هستند که حتی در لباس مسئول و مجری و قانونگذار و غیره به امکانات فراوانی در زندگی دسترسی دارند، در خانه‌های مجلل زندگی می‌کنند، مرکبی گران قیمت سوار می‌شوند مجالس عروسی و حتی عزاهای چند صد میلیون ریالی به پا می‌کنند اما در برابر، دخترک کرمانی و صدها و هزاران نمونه دیگر با مشقت و سختی‌های فراوان روزگار می‌گذرانند.
«احمد کارگر است. جوشکار و برقکار صنعتی است. او به صورت روزمزد، در شرکت‌های مختلف کار می‌کند و ماهیانه به طور متوسط 450 تا 500 هزار تومان، درآمد دارد که 100 هزار تومانش را می‌گذارد برای اجاره خانه 21 متری‌اش. معصومه با لبخندی تلخ می‌گوید: یارانه هم می‌گیریم. هر دو ماه یک بار، هم بهزیستی رقمی در حدود 50 هزار تومان به حسابمان می‌ریزد. البته بعضی ماه‌ها هم می‌گویند: مشکل دارند و همین رقم را هم نمی‌دهند. بیماری «مائده» برایش پیامدهای زیادی داشته ‌است. این دختر هفت‌ساله از کمبود وزن رنج می‌برد، به طوری که تنها 13 کیلو وزن دارد. همچنین به گفته والدین مائده، وی از بیماری ریوی نیز، رنج می‌برد و دائم در حال سرفه کردن است. دندان‌های مائده هم تحت‌تاثیر بیماری اصلی‌اش، عفونت شدیدی دارند. پدر مائده می‌گوید: درمان عفونت دندان‌های فرزندش نزدیک به سه میلیون تومان هزینه دارد. رقمی که تامین یک سوم آن هم، برای این خانواده امکان‌پذیر نیست. وقتی که پول نیست مائده هم باید فعلا با همین دندان‌ها بسازد. این‌ها، البته همه مشکلات نیست. دمای بالای بدن «مائده» موجب شده تا او در گرمای تابستان چند ساعت در یخچال بنشیند. معصومه می‌گوید: تابستان‌ها مائده خیس عرق است. او را هر روز با دعوا از یخچال بیرون می‌کشم.»6
این فاصله طبقاتی آنگونه است که در مسئولان نیز اثر می‌گذارد، سفره عده‌ای روز به روز خالی‌تر و کم رونق‌تر می‌شود تا آن حد که سردار احمدی مقدم فرمانده نیروی انتظامی می‌گوید:
« در فیلم‌ها خوردن مرغ را نشان می‌دهند در صورتی که فردی شاید نتواند آن را بخرد فیلمها امروز ویترین جامعه هستند و برخی افراد با دیدن این فاصله طبقاتی می‌گویند که خودمان چاقو دست می‌گیریم و حقمان را از این پولدارها خواهیم گرفت. صدا و سیما امروز ویترین نشان دادن همه امور در دسترس نیست. تزلزل اخلاق امروز نگران کننده است.»7
در بعضی از جلسات و محافل و گردهم آیی‌های خانوادگی، محلی و شغلی مطالبی از بدبختی و فقر و حذف موادی از سرسفره عده‌ای از نیازمندان و گرفتاران نظیر گوشت، میوه ‌و مواد لازم در زندگی آنها شنیده‌ایم اما آنچه که دل خواننده و مدیر اجرایی و دولتمردی را بدرد می‌آورد و عالم و امام جمعه و جماعتی را به تفکر وامی‌دارد حادثه‌ای می‌باشد که اخیراً در یکی از شهرکهای مشهد مقدس اتفاق افتاده است.
« مردی با تسلیم شکوائیه‌ای به قاضی شورای حل اختلاف گفت: چندی قبل خانه محقر و مخروبه‌ای را در چند کیلومتری حاشیه یکی از شهرک‌های مشهد خریدم اما چون وضعیت مالی مناسبی نداشتم اتاقی را که گوشه حیاط بود اجاره دادم. مدتی از اجاره منزل نگذشته بود که احساس می‌کردم فرزندان خردسالم دچار افسردگی شده اند. وقتی از سرکار به خانه می‌آمدم آن‌ها از من طلب «کباب» می‌کردند من که توان خرید «گوشت» را نداشتم هر بار با بهانه‌ای آن‌ها را دست به سر می‌کردم تا این که متوجه شدم هر چند روز یک بار از اتاقی که به اجاره واگذار کرده‌ام «بوی کباب» می‌آید و همین موضوع باعث شده تا فرزندانم از من تقاضای کباب بکنند. شاکی این پرونده ادامه داد: دیگر طاقتم طاق شده بود هرچه سعی کردم برای فرزندانم کباب تهیه کنم نشد این در حالی بود که بوی کباب‌های مستاجرم مرا آزار می‌داد به همین دلیل از محضر دادگاه می‌خواهم رای به تخلیه محل اجاره بدهد تا بیش از این خانواده‌ام در عذاب نباشند. قاضی باتجربه شورای حل اختلاف که سال هاست به امر قضاوت اشتغال دارد، هنگامی که این ماجرا را تعریف می‌کرد اشک در چشمانش حلقه زد او گفت: پس از اعلام شکایت صاحبخانه، مستاجر او را احضار کردم و شکایت صاحبخانه را برایش خواندم. مستاجر که با شنیدن این جملات بغض کرده بود گفت: آقای قاضی! کاملا احساس صاحبخانه را درک می‌کنم و می‌دانم او در این مدت چه کشیده است اما من فکر نمی‌کردم که فرزندان او چنین تقاضایی را از پدرشان داشته باشند. او ادامه داد: چندی قبل وقتی به همراه خانواده‌ام از مقابل یک کباب فروشی عبور می‌کردیم فرزندانم از من تقاضای خرید کباب کردند اما چون پولی برای خرید نداشتم به آن‌ها قول دادم که برایشان کباب درست می‌کنم. این قول باعث شد تا آن‌ها هر روز که از سر کار برمی گردم شادی کنان خود را در آغوشم بیفکنند به این امید که من برایشان کباب درست کنم. اما من توان خرید گوشت را نداشتم تا این که روزی فکری به ذهنم رسید یک روز که کنار مغازه مرغ فروشی ایستاده بودم مردی چند عدد مرغ خرید و از فروشنده خواست تا مرغ‌ها را خرد کرده و پوست آن‌ها را نیز جدا کند.
به همین دلیل به همان مرغ فروشی رفتم و به او گفتم اگر کسی پوست مرغ هایش را نخواست آن‌ها را به من بدهد. روز بعد از همان مرغ فروشی مقداری پوست مرغ پرچربی گرفتم و آن‌ها را به سیخ کشیدم. فرزندانم با لذت وصف ناشدنی آن‌ها را می‌خوردند و من از دیدن این صحنه لذت می‌بردم. من برای شاد کردن فرزندانم تصمیم گرفتم هر چند روز یک بار از این کباب‌ها به آن‌ها بدهم اما نمی‌دانستم که ممکن است این کار من موجب آزار صاحبخانه‌ام شود. قاضی شورای حل اختلاف در حالی که بغض گلویش را می‌فشرد ادامه داد: وقتی مستاجر این جملات را بر زبان می‌راند صاحبخانه هم به آرامی اشک می‌ریخت تا این که ناگهان از جایش بلند شد و در حالی که مستاجرش را به آغوش می‌کشید گفت: دیگر نگو! شرمنده‌ام من از شکایتم گذشتم!» 8
آری این فاصله فقر و غنا در کشوری است که مذهب اکثریت قریب به اتفاقش شیعه است. منتظران ظهور عدالت گسترجهان دولتمردان‌اند و صاحب قدرت.
اگر بگوییم در هر دوره و عصری نیازمند و دارا و محروم و برخوردار حتی در زمان حضرت رسول اکرم (ص) و حضرت علی (ع) و دیگر معصومین بوده‌اند، آری بوده‌اند اما امروز نظاره کنند که عده‌ای در اوج عزت و کثیری در حضیض ذلتند و بیندیشند که چاره کار کجاست تا این فاصله وحشتناک روز به روز عمیق تر نشود و به دره هلاکت نینجامد. چرا که به گفته استاد محمدرضا حکیمی آن دانشمند فرزانه فقر، همسایه دیوار به دیوار کفر است و سمت و سوی محرومیت، ‌بی‌ایمانی و فساد و تباهی.
 امید است متولیان امور مردم و جامعه برای این همه مشکلات کاری بکنند.

مدیر مسئول

پی نوشت‌ها :
1- «تفسیر نمونه»، جلد 9، صفحه 274
2- روزنامه جمهوری اسلامی،. مورخ 30/11/90، صفحه 11، نوشته دکترمرتضی موسی خانی
3-روزنامه شرق، مورخ 19/4/91، صفحه 5
4- فردانیوز، مورخ 27/6/89
5- روزنامه شرق، مورخ 7/4/90، صفحه 5
6- روزنامه ابتکار «گزارش ویژه»
7- روزنامه تهران امروز، مورخ 25/4/91، صفحه 10
8- خبر آنلاین به نقل از روزنامه خراسان