طنز شماره 289
فواید کلان شهر شدن بعضی از مناطق
خوانندگان عزیزتر از جانم امروز بر سر قصه کلان شهرشدن و فوایدی که مردم آن خطه شریفه از این رهگذر خواهند برد توضیحاتی خواهم داد و البته خودمان از این حکایت به نفع خود و برای اثبات کلام به شرح زیر استفاده خواهیم کرد.
در گذشتههای دور درحومه شهر چند قصبه کوچک با مردمانی سختکوش ومومن ساده دل و خوش باور وجود داشت. اهالی آن آبادی قبل از بلیه شهر شدن و چشیدن عطایای آن با خوبی و خوشی زندگی میکردند. کوپن ارزاقشان روستایی با عکس تراکتور و مزرعه بود و دارای مزیتهای زیاد از جمله افزونی قند و نبات. متولیان نهاد جهاد بی قرطاس بازی و جلسه و نامه نگاری و امروز برو فردا بیا و بدون پرداخت عوارض و بی منت و آنی و البته جهادی « بنازم به سجع خودم » کوچهها آسفالت، جویها سیمانکاری، آب و برق ارزان قیمت، کود و کمکهای کشاورزی به آنها میدادند بهترین کارمندان و معلمان هم به واسطه گرفتن امتیاز و حق روستا به میل و رغبت خودشان به آن جاها میرفتند. مردم راضی، خدا هم راضی.
از خوش شانسی آنها هم نداشتن بعضی ادارات و مخصوصاً ادارهای به نام بلدیه، نه از ورود پیمانکاران خبری بود و نه پروانه ساختمان لازم بود. ولی به قول ما یزدیها «خوشی آزارشان میداد» هوس کردند «کلان» شوند یعنی از ده به شهر کلان تبدیل شوند.
به هر طریق دنبال کردند، رفتند و تجمع خودجوش با شعارهای فیالبداهه و بی برنامه ریزی شده سردادند و کوشیدند طومار جمع کرده و شدند شهر. حالا تبریک پشت تبریک، نامههای فدایت شوم و دست مریزادها پشت نامه و سی تا توپ پارچه و بیست تا حلب رنگ مصرف شد و از همه تشکر و صحنه گردانان بی توقع هم نان برای خود پختند حالا به کام «قادر» و به نام «نادر». جهاد به آنها گفت ماشاءا... مثل شهرهایی شدید که شورای شهر دارند و مهمتر اینکه میتوانید مثل شهرها عوارض بدهید شورای شهر انتخاب کنید اما آب و ساختمان سازی مفتکی و آسفالت مجانی، قند و شکر دوبله روستایی پر کشید و... مدتی گذشت دیدیم مردم باز هم چیزهایی زیر لب میگفتند که فکر نمیکنم دعا و ثنا بود تو مایههای...
بالاخره کلان شهر شدند عدهای هم گفتند که البته باید حقوق بعضی از ما بهتران به خاطر کلان شهر شدن کلان شود قدم نورسیده مبارک. بروید جلو آیینه به خودتان افتخار کنید.
اولین اثراتش هم همین حالا هویداست شهر شد، پیشگام و بالاترین درصد گران شدن نان...
ضمن تبریک قدم نو رسیده امیدواریم اگر برای مردم آب نمیشود برای بعضی نان بشود.
راستی عموجان شوفرما وقتی «فولوکس» را فروخت و «کلان اتومبیل» را خرید گفت: نه قد و هیکل ما، نه تصدیق ما به این ماشین نمیخوره.
خدا عمر مسوولان کلان شهر شده را کلان کند !
بر تصدیق و قد و قامتشان بیفزاید. مبارکه!
بنده زبان دراز فراموش نشوم !
زباندراز کلان شهرنشین