انعکاس آیینه شماره 307
شهید رجایی
رییس جمهوری که از نو باید شناخت
ساعت 6 بعد از ظهر روز شنبه چهاردهم بهمن ماه جاری با حضور استاندار یزد و مدیرکل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان و عدهای از مسئولان ذی ربط، مراسم اختتامیه اولین جشنواره استانی مطبوعات محلی، سرپرستیهای استانی و نمایندگی خبرگزاریها تشکیل شد.
این جشنواره با شرکت 279 نفر و ارائه 584 اثر در رشتههای مختلف روزنامهنگاری برگزار شده بود. در پایان جلسه با اهدای لوح تقدیر و جایزه از پنجاه نفر تجلیل به عمل آمد و مجموعه آثار برگزیده که قبلاً به صورت کتاب آماده و به چاپ رسیده بود بین حاضران توزیع گردید. در برنامه ارزشمند و جالبی، برگزارکنندگان اختتامیه از چند نفر پیش کسوت عرصه مطبوعات استان نیز تقدیر نمودند که خداوند بر عمر و عزت آن فعالان عرصه مطبوعاتی بیفزاید و از مدیران نشریات یزد در دهههای گذشته از جمله مرحومان اکبر ملک و محمدتقی عسکری کامران مدیران نشریات ملک و ندای یزد و مدیر روزنامه«سفینه نجات» و «طوفان هفتگی» صادق سفینه و فرخی یزدی نام بردند و یادشان را گرامی داشتند. شهید رجایی رییس جمهوری که از نو باید شناخت.
اندکی کمتر از نصف مدت برگزاری آن محفل به سخنرانی محمدرضا فلاح زاده استاندار اختصاص یافت. نگارنده این سطور ضمن احترامی که برای همه مسئولان قائل است و اگر انتقادی هست تنها از نحوه اقدامات اجرایی و عملکرد اداری است که بخشی از آن تورم و گرانی و عدم کنترل افزایش افسار گسیخته قیمتها میباشد و تاکنون در این ستون مطالبی درج گردیده، درباره پارهای از اظهارات فلاحزاده در فرصتی و مقالی دیگر بنا به گفته خودشان نقد و بررسی منصفانه به عمل خواهد آمد. اما در این جا به اختصار نظر خوانندگان آیینه را به نکاتی پیرامون روزنامه سفینه و طوفان جلب مینماید:
«مهمترین توقیف مطبوعاتی در یزد -105 سال قبل - (سال سوم، شماره28 سفینه نجات، 14 رمضان 1329 ه. ق- صفحه 1) انجام گرفت. روزنامه فکاهی و مشروطهخواه «سفینه نجات» که از سال 1325 ه. ق منتشر میشد، سرمقاله آن شماره، زیر عنوان «آزادی مطبوعات» اینگونه آغاز میشد:«انسان آزاد علتالعلل تمدن و مایه ایجاد آبادی است. هر انسانی که آزادی حقیقی و حریت خداداد خود را شک نماید انسانیت خود را تردید کرده...
سفینه، یکبار نیز توقیف شده بود و آن زمانی بود که پس از ورود سردار جنگ بختیاری حاکم یزد، یک کاریکاتور از حاکم و نایبش، مرید الدوله و خزانهدارش، مشیرالملک کشید و با ژلاتین چاپ کرد. همین کاریکاتور باعث توقیف سفینه نجات شده بود»1
صادق سفینه در پایان شماره 28 سال سوم، تعطیل روزنامه را با این عبارات به خوانندگان و مشترکین اطلاع داده است: از آنجا که راست گفتن را نسبت به بعضی از محترمین جسارت و دروغ را منافی مقام و مسلک خود میدانیم از این نمره عجالتاً دوستان را وداع و طبع سفینه را به زمانی یسر (آسان) حواله میدهیم» 2
فرخی یزدی از روزنامهنگاران بنام و شجاع ایران و از مفاخر فرهنگی و صاحب امتیاز «طوفان هفتگی» بود در دوران زندگی در برابر ظلم و بیدادگری رژیم ستم شاهی مبارزه میکرد وقتی در سال 1300 ه. ق وزارت داخله (کشور) اخبار به دفتر «طوفان» نفرستاده بود اشعاری طنز گونه تحت عنوان«خبر این است که اینجا خبری نیست که نیست» از جمله درباره یزد و اصفهان در آن نشریه درج نمود:
«یزد امن است و اهالیش دعاگو هستند
بهر ابقای حکومت به هیاهو هستند
پی تقدیم هدایا به تکاپو هستند
راست گویی همه در روضهی مینو هستند
الغرض، از ستم و جور، اثری نیست که نیست!
خبر این است که اینجا خبری نیست که نیست!
...
اصفهان شکر که چون «هشت بهشت»، آباد است
دل مردم همه از داد حکومت، شاد است
بس که فکر و قلم و نطق و بیان آزاد است
حرف مردم همه از دوره استبداد است
الغرض، از ستم و جور، اثری نیست که نیست!
خبر این است که اینجا خبری نیست که نیست! »3
در جلسه اختتامیه که نشسته بودم با خود میگفتم راستی!! چه افرادی هستند که بعد از درج بعضی از سرمقالههای آیینه تلفنی پیام میدهند و یا با اسمهای مستعار و شاید نام حقیقی در تعدادی از سایتهای مختلف محلی به نویسنده تهمت میزنند یا دشنام میدهند، گاه آن گونه نشان میدهند که حتی معنی و مفهوم مطلب را درک نکردهاند و از روی هوا و هوس و طرفداری بیجا از این یا آن اظهارنظر میکنند. به ذهنم خطور میکرد ای کاش صاحبان سلیقههای مختلف دور هم مینشستند و یکی به آنها میگفت به یاران و طرفدارانشان گوشزد نمایند: هر انسان دانا و فهمیده نه تنها به برادر دینی بلکه به دشمن و مخالف خویش هم نباید ناسزا بگوید. مولای متقیان حضرت علی (ع) هنگامی که شنید عدهای از اصحابش شامیان را در«صفین»دشنام میدادند به سپاهیانش فرمود: من خوش ندارم که شما دشنام دهنده باشید! اما اگر کردارشان را یادآور میشدید، و گمراهیها و کارهای ناشایسته آنان را بر میشمردید به راست نزدیکتر و معذورتر بود، (شما باید به جای دشنام) به آنها میگفتید: بار پروردگارا! خون ما و آنها را حفظ کن!، بین ما و آنها را اصلاح نما! و آنان را از گمراهی به راه راست هدایت فرما! تا آنان که جاهلند حق را بشناسند، و کسانی که ستیزگی و دشمنی با حق میکنند دستبردارند و باز گردند.»4
دوستی که سالها قبل از انقلاب تاکنون با او آشنا هستم و در چند نوبت برای دیدار با تبعیدیهای دوران نهضت، پیش از پیروزی انقلاب همراه و همسفر بودیم بعد از خواندن سرمقاله شماره 306 آیینه که تحت عنوان«منزلت مجلس، جایگاه دولت، حق مردم» که به تفصیل از ترفند و دور زدن قانون از سوی دولتمردان و عدم نظارت دقیق و شفاف نمایندگان مجلس درباره انتصاب سرپرست سازمان تامین اجتماعی توضیح داده شده بود گفت: چرا داستان انتقال خودت را نمینویسی؟ تا تفاوت عملکرد شهید رجایی با دیگران در تاریخ جراید استان ثبت و ضبط گردد؟ اندیشیدم که شاید یادآوری آن خالی از فایده نباشد.
در تابستان سال 1359 بعد از 14 ماه مدیریت اداره کل آموزش و پرورش استان زمینههایی فراهم گردید تا در سمتی دیگر انجام وظیفه نمایم در سمیناری که در تهران تشکیل شده بود روز اول یا دوم همایش، شهید رجایی گفت: میخواهم چند دقیقه با تو خصوصی صحبت کنم بعد از اتمام جلسه که در «خانه معلم» تهران تشکیل شده بود برای وضو گرفتن و آماده شدن جهت ادای نماز ظهر با هم قدم میزدیم، محمدعلی رجایی گاه که دو نفری در کنار هم مینشستیم با لهجه یزدی با حقیر سخن میگفت و از یکی از فرهنگیان یزدی یاد میکرد که در دانشکده همکلاس وی بود.
رجایی گفت: سلطانزاده به آقای باهنر (حجت الاسلام والمسلمین شهید دکتر محمدجواد باهنر) میگویم بیاید یزد و موضوع را فیصله دهد، مشکل را حل کند و الان نیاز داریم که در آن استان به کارت ادامه دهی.
در حالی که داشتیم آستینها را برای وضو بالا میزدیم گفتم، جناب رجایی! اگر جناب آقای باهنر به یزد بیایند و در نهایت مقرر گردد از آن استان بروم در جامعه آموزش و پرورش یزد که معلمان و فرهنگیانی فرزانه و علاقمند و دلسوز دارد برای وزارت متبوع گران تمام خواهد شد اما اگر قرارشد بمانم من نه تنها سالها است با آیتا... صدوقی رفت و آمد دارم و در دوران انقلاب همراه ایشان بودم بلکه با مشورت و در نهایت با اجازه ایشان در مدارس و ادارات حتی پیش از پیروزی انقلاب انجام وظیفه مینمودم بنابراین به هیچ وجه راضی به سفر حجتالاسلام والمسلمین باهنر به یزد نیستم و این کار را به مصلحت نمیدانم.
همان طور که قدم میزدیم شهید محمدعلی رجایی دست روی شانه من گذاشت و با بیان جمله محبتآمیزی که از درج آن خودداری میکنم فرمود: برو و زود اداره را به جانشینی که برای یزد معرفی میکنم تحویل بده، امشب به دکتر اسدی لاری میگویم در چند روز آینده ابلاغ مشاور وزیر برایت صادر کند باید قول بدهی به عنوان نماینده تامالاختیار وزیر آموزش و پرورش چند ماهی به سیستان و بلوچستان بروی... و چنین شد.
اکنون این ماجرا را در قالب یک جریان فکری حاکم بر ذهن و اندیشه وزارت آن شخصیت والا و ارجمند و نخستوزیری و ریاست جمهوری آن مرد خدا تصور فرمایید و بیندیشید که چگونه مردم این سرزمین پهناور شیفته نوع زندگی، رفتار پسندیده و اخلاق و صفات حمیده آن گوهر یکدانه بودند و مقایسه کنید با رفتار ناشایست مدعیانی که خود را همسان و همسنگ شهید رجایی میدانند و گاهی اوقات در پس پرده و یا آشکار چه دشواریها و گرفتاریها که برای مردم شریف این مملکت نیافریدند و چه چالشها که بر سر راه پیشرفت این ملت قرار ندادند. خاتمه را به این بیت اختصاص میدهم که:
صلاح کار کجا و من خراب کجا؟
ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا؟
یاد آن نامداران به خیر و جایگاهشان بهشت برین باد.
مدیر مسئول
پی نوشت ها:
1- «تاریخ سانسور در مطبوعات ایران»، کوئل کهن، جلد 2، صفحه 628
2- «تاریخ جراید و مجلات ایران»، صدر هاشمی، جلد 3، صفحه 45
3- «دیوان فرخی یزدی» به کوشش حسین مسرت
4- «نهج البلاغه»، ترجمه محمد دشتی (ره)، خطبه 206، صفحه 305