آمیرزا قلمدون شماره 108
پوشه سبز !!!
پدر بزرگ در یکی از شبهای زمستان یک روز زندگی خود را اینگونه برای نوادگانش تعریف کرد:
آن روز صبح با یک پوشه سبز رنگ محتوی چند نامه از ادارات مختلف برای انجام مرحله نهایی کارم به سازمانی مراجعه نمودم مدیردفتر رییس تا مرا با پوشه سبز رنگ دید از جا بلند شد. بی نهایت احترام گذارد و بدون رعایت نوبت به اطاق مدیر راهنمائیم کرد که باعث حیرت و تا حدودی اعتراض مراجعین گردید و من نیز جدا از این همه تعارف بی نوبتی خجالت کشیدم زیرا میدانستم عدهای از صبح زودتا کنون در انتظار نشستهاند.
مدیربه گرمی تمام به استقبالم آمد و بسیار مودبانه مرا روی مبل در کنار خویش جای داد هنوز کاملاً جابه جا نشده بود که یک استکان لب طلایی چای در سینی سیلور خیلی قشنگ دودستی تقدیم من شد جناب مدیر ضمن اینکه زیر چشمی به من خیره گشته پرونده را بلافاصله گشود وخواند، نخوانده همه را با موافقت میشود امضاء کرد من یکی دو مورد از اشکالات کاررا در ضمن امضاء کردن گوشزد کردم ولی اظهارداشت طبق ماده ...و بند ...وتبصره ... مسئله منتفی گردیده و هیچ مانعی ندارد بلافاصله به منشی خود جهت پیش نویس و تهیه آخرین نامه دستور فوری صادر نمود سپس با توجه به لباسهای معمولی که من پوشیده بودم گفت:لباس ساده ومعمولی شما برخلاف سایرین حاکی از افتادگی و بزرگ منشی شماست.
من که تا حدودی متوجه اشتباه شده بودم بادی در غبغب انداخته و خود را نباختم سینهای صاف نموده و گفتم ممنوم! بیچاره نمیدانست که لباس پلو خوری خود را پوشیده و صبح نیزچندین مرتبه با برس نم دار آن را تمیز صاف و در حقیقت اطو کرده بودم هنوز جناب مدیر مشغول تعارفات اولی بود که منشی نامه ماشین شده را در برابر ایشان گذارد مجدداً با عذر خواهیهای مکرر دیگر درحالی که جهت صحیح بودن متن نامه مطالعه مینمود قلم را برای آخرین امضاء روی نامه گذارد تقریباً تا نیمه کشیده شده بود که ناگهان درب اطاق باز شد مرد جنتلمن شیک پوش با کراوات آبی سرمهای همراه با پوشه سبز رنگ به اتفاق مدیردفتر وارد گردید. پاکتی نیز به پوشه الصاق گردیده بود و با خط زیبایی نام یکی از مقامات به چشم میخورد جناب مدیر با احترام تازه وارد با ناتمام گذاردن امضاء تمام قد ایستاد ایشان را برای چند دقیقهای به اطاق دیگری راهنمایی کرد آنگاه در پشت میز نشسته و گفت عجب! ! چه اشتباه بزرگی!! یکدفعه یادم آمد که ماده ... و ... مجدداً در بخشنامه اخیر وزارتی تاکید بر اجرا گردیده و به منظور متقاعد ساختن من نسخهای از دستورالعمل قدیمی را از لابه لای پوشههای کهنه در وسط کاغذهای رنگ باخته بیرون آورده و دوماده را به من نشان داد و با قیافهای درهم کشیده آخرین نامه را پاره و موافقت گردیدههای نامههای پیشین را به موافقت نگردید تبدیل ساخت و بدین وسیله به جای چوب در لای چرخ گذاردن مرسوم تکههای فولاد لای چرخم گذارد!
آهی کشیدم!! و با خود گفتم چه میشد اگر تازه وارد چند دقیقهی دیرتر میرسید؟ چه رمزی در پوشه سبز و چه رازی در پاکت قرار داشت؟!! ندانم که ندانم !!
واکنون بدان دلخوشم که چند دقیقهای در آن روزگار قدیم در جایگاه یک مراجعه کننده قابل احترام قرار گرفته بودم !!