طنز شماره 324
تا ریشه در آب است امید ثمری هست!
سر غم بر زانو نهاده بودم که با رفتن رییسالوزرا و همکاران کم کم باید کرکره ستون زبان دراز پایین کشیده و به راه خود برویم و در دل به دست غدار روزگار نفرین میکردم که چه کسی جوان مردم را به این روز انداخته و کلام او را بریده و دامن افاضات را چیده!
کجا رفت آن هیبت و هیمنه که پشت همه را میلرزاند!!
چه شد آن رجزها و بگم بگمها که هر کدام ده سوژه برای ما طنزنویسان بود؟
اسفندیار رویین تن مان چه شد؟
آقای الف، ب، ج، د، ه و... کجا رفتند؟
وای بر چرخ بد مدار!!
که باز زباندراززاده فضول جفت پا پرید وسط افکار و این حالت افسردگی مان و گفت: پدر بزرگوار! نباید کرکره پایین کشید سوژه یکی پس از دیگری پیدا میشود.
گفتم پسرک هوشیارم! کار کاریکاتوریستها که زار است. ما طنازان هم کمی تا حدودی باید دست به عصا باشیم!
گفت: نه بابا بیا و از همین کلید و شاه کلید شروع کن.
این اولین سوژه بقیهاش هم خدا بزرگه! ضمناً رنگ سال هم بنفش است مثل جیغ بنفش آن شاعر!!
دیدم پر بیراه نمیگه.
گفتم: زباندراززاده عزیزم! کرکره را بالا کش! شروع کردیم به نام خدا و....
زبان دراز