طنز شماره 360
بزرگان از چشم گفتن خوششان میآید
روزی زبان دراززاده گوشه اتاق نشسته بود و میگفت:
(خوردند، خوردید، خورد، خوردی،... بردند، بردید، برد، بردی،...)
با شنیدن این کلمات گوش زبان دراززاده را که کنار بخاری نشسته بود و کتاب در دستش بود گرفتم و (سه لا) پیچاندم! و با فریاد توأم با نکوهش گفتم! جان پدر غلطهای زیادی نکن!
وارد سیاست نشو!
از عاقبت بنده ورشکسته به تقصیر و بازنشسته عبرت بگیر! جان پدر! خوردند و بردند یعنی چه؟ منظورت چیست؟
زبان دراززاده مثل آدمهای برق گرفته نالان و اشکریزان گفت: پدر بزرگوار! فدای گوش پیچاندنتان! سیاست کدومه؟ تهمت و افترا و تشویش اذهان عمومی یعنی چه؟ فردا امتحان فارسی دارم در حال صرف فعل از بن ماضی«خوردن– بردن– رفتن– خندیدن و دو قورت آب بالای آن نوشیدن» هستم. شما دلتان جای دیگر پر است چرا من را میزنید؟ و چرا سر من خالی میکنید؟!
نگران و ناراحت شدم و مهربانانه گفتم:
بابا درس میخوانی یواش بخوان. زبان دراززاده پاسخ داد: چشم پدر جان.
گفتم: آفرین چقدر بزرگان از چشم گفتن خوششان میآید؟
زبان دراز