هفته نامه آیینه یزد

تیتر یک شماره 374

آیا می‌توان قصاص قبل از جنایت کرد؟

آیینه یزد - آیا می‌توان قصاص قبل از جنایت کرد؟

امیرالمؤمنین با خوارج در منتهی درجه آزادی و دموکراسی رفتار کرد. او خلیفه است و آنها رعیتش، هر گونه اعمال سیاستی برایش مقدور بود اما او زندانشان نکرد و شلاقشان نزد و حتی سهمیه آنان را از بیت المال قطع‏ نکرد، به آنها نیز همچون سایر افراد می‏نگریست. این مطلب در تاریخ‏ زندگی علی عجیب نیست اما چیزی است که در دنیا کمتر نمونه دارد. آنها در همه جا در اظهار عقیده آزاد بودند و حضرت خودش و اصحابش با عقیده‏ آزاد با آنان روبرو می‏شدند و صحبت می‏کردند، طرفین استدلال می‏کردند، استدلال یکدیگر را جواب می‏گفتند.
منبع: «جاذبه و دافعه علی(ع)»، آیت ا... شهیدمطهری، چاپ انتشارات حسینیه ارشاد، سال 1349 ه- ش

عبدالرحمان بن ملجم که برای گرفتن سهم خود از بیت المال آمده است همان شخص از همگان بدبخت‌تری است که رسول خدا خبر آن را به علی(ع) داد و وی را در شقاوت با اشقی‌الاولین (بدبخت ترین شخص روزگار پیشینیان ) یعنی پی کننده ناقه ثمود، برابر نهاد. این همان تروریست غافلگیر کننده‌ای است که امام در روزی که پرتوی از دانش غیبی حضرت محمد(ص) بر او تافت و بر هیچ بشر دیگری نمی‌تابید، با سخنان خود بدو اشاره کرد، و به برخی از یاران برگزیده خود که برای امام، از لحاظ بی پروا فرو رفتن او در صف‌های رزمی دشمن و در ضمن جنگ و اعتنا نکردن به سپاه و سلاح، دلسوزی کردند و به وی توصیه کردند که برای حفظ جان خویش احتیاط کند گفت: من در ضمن جنگ کشته نمی‌شوم، بلکه با غافلگیری به قتل می‌رسم، و مردی گمنام مرا می‌کشد.
در آن مجلس چشم‌های وحشتزده گزیدگانی که از این جریان اطلاع داشتند به طرف ابن ملجم متوجه شد، چشم‌ها از حدقه درآمده بود و نگاه‌ها شگفتزده و سرگردان و ذرات، مسلسل وار نجواهای پرسان و استفسار کنان پیرامون او در جو پراکنده شد. لیکن امام از انان روی گردانید و به آینده به شبهه افتاده متوجه شد و سهمی را که برای گرفتنش آمده بود به وی داد. سپس تمثل به بیت شعری جست شاید خواندن آن از هر تفسیری بی‌نیاز باشد:
من خواستار زندگی او هستم و او کشتن مرا اراده کرده است.
ترا از دوستت از قبیله مراد بر حذر می‌دارم.
در اینجا بود که از آن شعر پرتوی تابیده خاطره‌ها را روشن کرد و بر روی مسائل مبهم افتاد و همه چیز را آشکار ساخت و مردم در آن دیدار منظور سخن امام را دریافتند، پرده از روی مجهولات برداشته شد. پوشش از میان رفت و راز سر به مهر جهان غیب رخ نمود دیگر نیازی نبود که موضع را پیجوئی کنند یا خواستار مشخص شدن سیمایش از میان پیچیدگی‌های الهام و وحی گردند! زیرا کسی که برای گرفتن سهم آمده تشویق و نگرانی مردم را برانگیخته، احساس به خطر را در آنان به جنبش در آورده بود، شخصی بود حمیری از مردم یمن و تعداد زیادی از اشخاص وی را می‌شناختند که به طایفه مراد منسوب یا با آنان همپیمان است و از قبیله کنده یعنی افراد قبیله و خویشان اشعث بن قیس به شمار می‌رفت. به دنبال این شناخت، هراس و وحشت، دلهای جمعیت انبوه گرد آمده پیرامون امیرالمومنین را به لزره در آورده و در قیافه ابن ملجم سرنوشت تیره‌ای به چشمشان خورد که می‌خواست دزدانه و از راه غافلگیری کمی بعد که مدتش در دست جهان غیب است در ساعتی از روزی ناشناخته ‌و در سرزمین صلح نه میدان جنگ، به سوی سرورشان بخزد. برگزیدگان نیز که مشاهده کردند امام در کمال آرامش و خونسردی دست خود را دراز کرده سهم وی را بدون هیچ مانع و بخلی، به او می‌پردازد، و اجازه می‌دهد که به آزادی راه خود در پیش گرفته برود و تحت هیچ احتیاط و مراقبتی هم قرار نگیرد، مبهوت و شگفت زده گردیدند، چه او به خوبی می‌دانست و یقین داشت که وی بیگمان به سویش بازمی‌گردد و او را اگر امروز نکشد فردا یا یک ماه یا یکسال بعد، اگر همین ماه و همین سال نباشد، به قتل می‌رساند. گروهی از حاضران که فکر می‌کردند باید محنت آینده را تدارک دید و امر را قاطعانه چاره ساخت، و در مورد امری که واقع می‌شود پرهیز کرد، به امام گفتند: چرا به قتلش نمی‌رسانی یا امیرالمومنین؟!
لبخندی آرام که رنگ تمسخر و اعتراض و انکار داشت بر لبانش نقش بست، وتعجب می‌کرد چگونه درک بالغ رسیده آنان از دستشان بیرون رفته است که چنین چیزی از او درخواست می‌کنند و از وی می‌خواهند برقله محال و غیر ممکن پا گذارد. در پاسخ گفت: چگونه قاتلم را بکشم ؟!
جز سکوت نشنید و جز نشان ترس در چهره‌شان ندید.
لیکن نخواست آنان را در حیرت و شگفتی باقی گذارد، ترجیح داد، با منطق عدالت، آنان را از بحث و گفتگو بی‌نیاز گرداند و در فرو رفتن بیهوده در گرداب غیب ناشناخته را به روی آنان ببندد، لذا در دنبال آن سخن ‌گفت:
او که هنور مرا نکشته است، چگونه کسی را بکشم که نکشته است !
منبع: «امام علی بن ابی طالب»، عبدالفتاح عبدالمقصود، ترجمه سیدمحمد مهدی جعفری، جلد هشتم، صفحه 282 و 283 و 284، چاپ سال 1353 ه- ش