طنز شماره 381
نصیحت به فرزند به سبک قابوسنامه
زبان دراز میخواهد به زباندراز زاده نصیحت کند تا برای فرزند و آیندگان به یادگار بماند.
من که «امیر پشم الدین کشک ساب الدوله» هستم به فرزندم «چشم براه السلطنه» که قصد فرمانروایی بر محلهمان را دارد نصیحت همی کنم که نور چشم عزیزم بدان:
اسباب امیری در روستا و محلهات چند چیز است که به ترتیب نیاز برای تو بر شمارم.
اول «شیره» است جهت مالیدن بر سر خلقا... جهت کسب رای و دل مردم به دست آوردن چون به آرزویت رسیدی و از صندوق به در آمدی کاستیها و نقایص بر شمار و نام دزدان و مفسدان برملا کن.
دوم نیاز تو به «ماست» باشد برای مالیدن بر روی عیوب و بیعرضگی خودت و توجیه کمبودها و از الزامات اینکه چشم در چشم مردم با لبخند، شب را روز نشان ده و عکس مار به جای خود مار بکش.
سوم نیازمندی تو «کشک» است پس از چند سال که فهمیدی تو و رای دهندگان بر سر کار بودید و سخت تو را به کشک و کشک مال جهت ساییدن کشک و مکیدن سماق نیاز است گویی شاخ در آمد محله در دست تو و نام تو رییس و دیگران فرمانروا.
و آخر آنکه «ندامت»شاید تو روزگاری به خیانت و جاسوسی متهم و به خانه نشینی محکوم شوی پس فرزندم چرا گرد کاری گردی که «اول» آن، «زحمت» وسطش «خجلت» و آخرش «ندامت» باشد. پس گرد ریاست مگرد و آقازادهای را پیدا کن و خود را به او بچسبان. از رانت بهره بر، در سایهاش زندگی کن، برج بر برج برنه، صادرات و واردات پیشه کن، پول از بانک بگیر و پس مده که سلطان جهان را به چنین روز تو غلام باشد!
زبان دراز