آمیرزا قلمدون شماره 116
این احترام از سر من زیادی است!
روزی در ایام جوانی، آمیرزا رجب طالبی که در حال حاضر 80 ساله است به بازار رفت. تازه میوه طالبی به دست آمده و عرضه شده بود لذا میوه فروشان برای جلب مشتری جار میزدند طالبی به بازار آمده خوش آمده آمیرزا رجب به خیال آنکه بپاس احترام ورود او به بازار این شعار گفته میشود دست به سینه از جلو جار زنان میگذشت و تشکر مینمود. قضا را از مقابل سینمایی گذر افتاد آمیرزا برای اولین بار هوس سینما رفتن به سرافتاد با راهنمایی مردم بلیطی خرید و به سینما وارد شد اتفاقاً همزمان با نواختن سرود پای به داخل نهاد و همگان ایستادند فکر کرد باز به احترام او ایستادهاند لذا مجدداً دست به سینه مردم را قسم میداد و خواهش میکرد که بنشینند و او را خجالت ندهند و بالاخره پس از پایان فیلم که دو ساعتی طول کشیده بود مست از باده غرور از احترام مردم وارد خانه شد احترام خانم همسرش بعد از کمی بگو، مگو و مشاجرات همیشگی و هر روزه سخت برآشفت و با لنگه کفشی به جان آمیرزا افتاد پس از پایان عملیات جنگی آمیرزا سر به آسمان بلند کرد و گفت خدایا همان احترامی که در بازار و سینما برای من در نظر گرفتی کافی است این احترام !! در منزل از سر من زیادی است لطفاً او را نزد خودت باز گردان!!