هفته نامه آیینه یزد

طنز شماره 398

آماده باش!!آماده باش!!

صبح زود اخوی را در حال بدنسازی با لباس‌های رزمی«‌کلاه‌خود و زره» و وسایل حفاظت و ایمنی شخصی دیدم.
بنده‌زاده که در عین خنگی، ‌فضول هم تشریف دارد، پرسید باباجان!! عموی عزیزم قرار است در شبیه‌خوانی ایفای نقش کند. گفتم نه جان پدر. گفت: پس عازم استادیوم برای دیدن مسابقه فوتبال هستند؟ جواب دادم لیگ در تعطیلات زمستانی است. با قیافه عجیبی که حکایت از کشف مجهولی داشت!! پرسید: عموجان می‌خواهد نطق پیش از دستور در مجلس ایراد ‌کند؟
عصبانی شدم و گفتم: آیا عمویت نماینده مجلس است؟ وکیل مردم است که برود سخنرانی کند؟
بنده‌زاده زل زل نگاهم کرد و گفت: مگر قرار نمایندگان این نبود که حرف مردم را بزنند و وکیل مردم باشند؟
در حالیکه عصبانیت از چشم و گوشم فوران می‌کرد ادامه داد: ببخشید، آیا قرار است در کنسرت یا همایش مجوزدار شرکت کند؟ شاید گروه‌های خودسر بی‌مجوز به هم بزنند.
در اینحال رفتم که به خاطر فضولی بی‌جا و ربط دادن آسمان به ریسمان حسابی ادبش کنم که برادرم نفس زنان و با آن هیبت و لباس پرید وسط ماجرا و گفت: نه عموجان. هیچکدام! قرار است سبد کالا اعلام کنند در حال آماده شدن بودم چون دفعه قبل فشار جمعیت باعث شکسته شدن سر و دنده‌هایم شد و جیبم هم زدند.

زبان دراز