روی خط آیینه شماره 411
لحظههای عمرمان لبریز از عشق و یاد تو میباشد
نویسنده: مرتضی وحدتی
بهار را به نظاره نشستهایم، طراوت گلها و سبزهها، سرسبزی زمینها، زیبایی شکوفهها و نسیم روحبخش سحرها، روح و جان ما را صفا میبخشد و پژمردگی و خمودی زمستان وجودمان را به شادابی و نشاط مبدّل میسازد.
نم نم لطیف باران، غمها و افسردگی ما را میزداید و بر جانمان روحی تازه میبخشد.
بلبلان، نغمهی عاشقانه و مستانه سرمیدهند و ذکر خدا را ترنّم میکنند تا شاید ما را هم به یاد محبوب بیاندازند و همآواز با خود به مناجات و ذکر خدا وادارند.
فضای دلانگیز و معطّر بهاری، ذهنمان را ناخودآگاه به روزگار آمال و آرزوهایمان میکشاند.
ما را به یاد آرزوی بهار تاریخ عالم و شادابی و نشاط روزگاران میاندازد.
اَلسَّلامُ عَلی رَبیعِ الاَنام وَ نَضرَةِ الاَیام (سلام بر بهار اهل عالم و شادابی و طراوت روزگاران)
یاد بهار روزگاران که حال و احوالمان را اینچنین متحوّل میکند، زندگی و درک ایام روحانگیز و عدالتگستر موعود، با ما چه خواهد کرد؟!
ای بهاران دلها و ای شادابی روزگاران ما!
تو را دوست میداریم و به تو مهر میورزیم که محبّت تو با سرشت ما عجین شده و یاد و آرزوی آمدنت شیرینترین لحظات زندگانیمان است؛ و ظهور تو بیتردید، بزرگترین جشن عالم خواهد بود و پایان بینظیر و خوش دنیا را نوید میدهد.
ای ظهور خوشیها و خاتمهی ناخوشیها!
زندگانیمان بی تو و یادت، سخت و بیروح گشته و گرفتاریها از هر سو بر ما تاخته، در ابتدای اولین ماه سالی که با نام مادر بزرگوارتان آغاز گردیده، از تو میخواهیم رشتهی محبّت قلبهامان را با یادت پیوند زنی و دلهامان را از پلشتی محبّت دنیا و زرق و برق چشمگیرش بزدایی.
ای عزیز فاطمه!
شرمساریم که دم از رفاقت و دوستی با شما میزنیم، اما رفتار و گفتارمان تهی از نشان دوستی شماست.
با تمام عظمت و در کمال بینیازی، بزرگوارانه به یاد ما هستی و برایمان دعا میکنی! (انّا غَیرُ مُهمِلینَ لِمُراعاتکم وَ لا ناسِینَ لِذِکرِکم) امّا هفته، ماه و حتی ایامی طولانیتر، بیهیچ دغدغهای، نه ذکر نامی از شما در زندگانیمان جاریاست و نه دعایی برای شما بر لبانمان!!
ای یوسف زهرا !
توان و قدرتی را از پروردگارِ بهار برایمان مسألت نما تا تصمیم بگیریم صبح و شامِ روزگارمان را با سلام و درود بر تو بگذرانیم؛ و لحظه لحظهی عمرمان، لبریز از عشق و نام و یاد تو باشد.