تیتر یک شماره 416
گوارا باد شهد شهادت بر آنان و نام و یادشان گرامی باد
تصویری گویا و منتشر نشده از تجمعات و اعتصابات قبل از انقلاب که توسط جامعه معلمان یزد برنامهریزی شده بود با حضور صدها نفری دانشآموزان در یکی از موسسات آموزشی یزد که در ردیف اول به ترتیب از سمت راست نفر دوم مدیرمسئول آیینه یزد، شهید والامقام دکتر سیدرضا پاکنژاد، عباس آرایی، حجتالاسلام والمسلمین شیخ محمود کلانتر دیده میشوند.
انقلابها و تحرکات قبل و بعد از آن فراز و فرودها دارد و طلوع و غروبهایی غیر از روز و روزگاری عادی، که البته این رویدادها لازمه هر انقلاب و دگرگونی اجتماعی است.
آنها که از وضع زمانه خود روی برمیگردانند و تحول خواه میشوند خود میدانند که باید بهای تقابل با زورگویان و زورمداران را بپردازند و از همه چیز خود مایه بگذارند تا به اهداف بلندشان برسند و جامعه را برابر آرمانهایشان بسازند.
از مصادیق بارز این سخن، انقلاب اسلامی ایران بود که از آغاز تا پیروزی بر طاغوت، مردم این دیار کهن همگی چون دستی واحد دست از دل و جان شستند و به استقبال وقایع و حوادثی رفتند که هر یک مقاومتی چون کوه میطلبید و گاه تا به خون پاکان رنگی نشد کار بهسامان نرسید، از جمله روزهای به یاد ماندنی حوادث بعد از پیروزی انقلاب که طلوعی آرام و بی سروصدا داشت و غروبی آرامتر، اما روز هفتم تیرماه 1360 این آرامش قبل از طوفان بود و ساعتی پس از اینکه شفق از سرخی افتاد دستهایی ناپاک از آستین جمعی منحرف و زیادهخواه به در آمد و حادثهای آفرید که داغ و دردش برای همیشه تاریخ بر جان ملتی ماند که جرمش تنها حقخواهی و دین سالاری بود به همین جهت کسانی که حقی نه برای دیگران قائل بودند و نه بویی از تعالیم عالیه اسلام برده بودند آتشی برافروختند که شعلههایش جایجای ایران اسلامی را در کام خود فرو برد و شهر و دیاری نماند که از آفات و خساراتش در امان مانده باشد.
اما دیار دارالعباده یزد که در تاریخ پر افتخارش سهمی سازنده در حرکتهای دینی و مردمی داشته در این عرصه بزرگ شهادت دینش را به انقلاب و اسلام ادا کرد و دو سید بزرگوار و دو تحصیل کردة متعهد و مجرب را در قتلگاه حزب جمهوری تقدیم نظام اسلامی کرد که هر یک از این دو برادر بزرگوار اسوه و الگویی در فداکاری برای افکار و اندیشههای بلند جدشان حضرت اباعبدالله الحسین (ع) بودند، دو برادری که در همه عمر کوشیده بودند در مکتب اسلام بکوشند و یاد بگیرند سپس به دانستههایشان عمل کنند و در نهایت آموزگارانی دلسوز برای آموزش جامعهشان باشند. مردم ایران اسلامی عموماً و ساکنان دارالعباده یزد خصوصاً نیک میدانند که شهید دکتر سیدرضا پاکنژاد هنوز نوجوانی نورس بود که خواب شهادتش در آن شب آنچنانی را دهها سال قبل دیده بود و میدانست چه میکند، چه میخواهد، و سرانجام زندگیاش به کجا منتهی خواهد شد، به همین جهت هیچ یک از جاذبههای مادی دنیا پیش چشمش بزرگ نیامد و فریب ظواهر مادی دنیا را نخورد و آهوی جان پاکش سر صحرای دیگری داشت و برای آن آرمان متعالی روز میشمرد تا به مقام شامخ شهادت که عمری به هوای درک آن انتظار کشیده بود رسید.
جالب اینکه این در شرایطی بود که برادر دیگرش جناب دکتر سیدعباس پاکنژاد اسیر دست دشمنی بیرحم بود و او نگران حال عباسشان و پدر و مادر دردمند و چشم به راهشان نیز، با این همه او تنها به مسلخ عشق نرفت بلکه برادر دیگرش دکتر سیدمحمد را هم با خود برد و او را هم در این فیض بزرگ شریک و سهیم کرد.
راستی چه دشوارتر از دشوار بود آن شبی که حاج سیدابوالقاسم پاکنژاد و بیبی زینب مدرسی ضمن بدرقه این دو ذریة زهرای مرضیه از آنان خواستند شب برای شام به منزل برگردند و در آن سفر، شبی با آن دو باشند اما دست تقدیر پایان آن شب را به گونهای دیگر رقم زده بود واین سید و سیده که چشم به راه عباسشان بودند به فراق ابدی سیدرضا و سیدمحمد مبتلا شدند و در همان ساعات اولیه انفجار متوجه شدند حادثه حزب جمهوری چه گوهرهایی را از جمع خانواده پاکنژاد گرفته و چه مردان خالص و خدومی را به کام آتش و خون برده است!
اما آخر آن شب نقطة پایان زندگی شرافتمندانة این دو مردانه مرد عرصه فداکاری و ایثار و شهادت بود و روح و رضوان حضرت دوست، اما وقتی والدینشان به یزد وارد شدند بار دیگر حضور حضرت زینب سلام الله علیها به مدینه تکرار شد و او که چون اجداد پاکش با قامتی رسا سربرافراشته بود تا دشمن از دیدنش خوشحال نشود نمیدانست او به مردم داغدار یزد تسلیت بگوید یا مردم او را به خاطر افتادن دو نخل تناورش دلداری بدهند و راستی که آن روز و روزها ساعاتی به یاد ماندنی بود که ساکنان دیار دیر پای یزد هرگز آن ساعات و لحظات را فراموش نمیکنند.
اما اینکه شهید بزرگوار آیتا... صدوقی که یک عمر به دکتر سیدرضا و برادرانش به چشم فرزندی نگاه کرده بود چه حالی داشت خودش میدانست و خدا. اما مردم با تمام وجود حس کردند که او چگونه این درد جانکاه را بر دل خود گذاشت و محکم و استوار ایستاد تا مبادا بزدلان زبونی که دستشان به این خونها آغشته بود احساس غرور کنند و این حرکت مذبوحانه را پیروزی برای خود قلمداد کنند و چنین بود تا تیر ماه بعد که دستی دیگر از آستین مزدوری دیگر از آن جمع پراکنده به در آمد و آن عالم بزرگ و روحانی اندیشمند را نیز به خیل عظیم «احیاء عند ربهم یرزقون» ملحق کرد. گوارا باد شهد شهادت بر آنان و نام و یادشان گرامی باد.
علی اکبر شیر سلیمیان