طنز شماره 442
چه عجب بعد از چهار سال دیدمت؟
با سلام به به!! چشم ما روشن! چقدر بزرگ شدی ولی پیر شدی، نشناختمت.
در عوض شنیدهام: میگویند ظرف چهار سال چند تا دکترا گرفتی؟!
رسیدم به خیر!! از دیدنت بعد از چهار سال خوشحال شدم.
دلم تنگ شده بود آمدم درب خانه قدیمی فقط ماشین کهنهای که کنار کوچه پارک بود و خاک گرفته بود دیدم!
از مغازه دار سرکوچه پرسیدم فلانی کجاست؟
نگاه عاقل به نادان کرد و گفت: ماشاءالله هزار ماشاءالله وضعش توپ شده، صد تا این ماشین داره !!
بابا دلمان هزار راه بدرفت! نه سری نه صدایی نه خبری!!
نگران بودم عوضش توی این دوسال آخر گردو خاک کردی میگفتند سنگ زدی تو شیشه ماشین دولتی ها!
بابا همین ماشین بود که روزی سه بار کهنه میکشیدی! هل میدادی روغنکاری میکردی حالا چه شده؟
شاید جبران کم کاری میکنه! بازم خوش آمدی معرفت به خرج دادی!!
دیدم روزی چند تا مجلس ختم و روضه و عروسی حتی مراسم ختنه سوران نوه بیبی ململ هم رفتهای!! نکنه دوباره میخواهی بروی تهران؟ نه بابا بسه.
برادرت بره دکتراش بگیره. هر چهار سال نوبت یکی! انصاف هم خوب چیزی است.
خوانندگان بدانند این گفتگوی دو تا رفیق بود که چهار سال همدیگر را ندیده بودند. فکر بد نکنید مربوط به بعضی است که به جای وکالت و نمایندگی مجلس و خام خواری، زمین خوار شدهاند بالاخره طنزی زباندرازانه نوشتیم شما هم خواندید. تا دید و نظرتان چه باشد؟
زبان دراز