طنز شماره 171
اندر حکایت امیرالارشاد دارالعباده، مولانا عالیشوندی
آن زننده لاهوت به ناسوت پیوندی، آن شیر بیشه هرآوردگاهی و آن کوبنده سر هر خالیبندی، مولانا عالیشوندی امیرالارشاد دارالعباده «طول ا... عمر امارته» از جوانبختان پیر عقل و دیندار و ارزشی بودی.
در کتب رجال و طبقات دولت مهرورز نقل است که وی با حکیم زکریای رازی همشهری بود و در همان شهر رشد کرد و درس خواند و زیست تا اینکه به جبر تقدیر به قائم مقامی صدا و سیمای کرمانشاه رسید. تاریخ نویسان از دوران زندگی امیرالارشاد (از ری تا کرمانشاه) چیز قابل عرضی نقل نکرده اند. اما در کلام امیر معلوم است که در آنجا موفق بوده ! که در پایان هر مطلب از آن شهر همی یاد کند! البته مردم آن شهر هم قدر زحمات وی را بدانستندی.
نقل است روزی که از همگان وداع میکردی، جمله مردم را دلها کباب و چشمها پر آب بودی چنانکه سر و صورت حتی موها خیس شدی و خوف بود که مرکبش در گل نشیند ! البته نه فقط از شدت اشک که آن روز هوا هم بارانی بود!
چون به یزد وارد شد شهری دید بر ساحل کویر گسترده، منارهها بر کنار بادگیرها افراشته و رعایا دعاگوی دولتیان مهرورز و عدالت پرور، اما وضع فرهنگ آرام چنانچه گویا چندی است به خواب رفته، ساز نوازندگان شکسته، بوم نقاشان دریده، دل بازیگران سوخته و تیشه مجسمه سازان آویخته به جای آن پژوهشگاهها افراشته، خزانه تهی و طلبکاران سبیل در سبیل نشسته و کارشناسان به کار مهندسی فرهنگ رفته پس در جلسه معارفه گفت اوضاع را برگردانم قلم نویسندگان را نمیشکنم. پژوهشگاهها ببندم و انجمنهای بسته شده بگشایم چنانکه اوضاع را دگرگونه خواهید دید.
در شب و روز، چه در سور و چه در هنگام زحمت و گرفتاری من را در اتاق کارم خواهید یافت ازیرا که اینجانب را با خستگی کاری نیست.
از امیراحمدقلی خان، قائم مقام سابق نقل است، روزی امیر از جای خود جهید و ندا در داد یاران کاری کنم کارستان و آنچه گفت: بکرد که هیچ مدیری نکرده و دیگر هم نکند پس دار قالی عظیمی بنا نهادی و فرمود هر کس در خور خود گرهای در آن زند که ظریفی گفت:
«مولایم به سلامت عدهای از مدیران قوم با دست با کفایت خود برکارهای مردم بس گرده زده اند، هنر آن است که گره از کار بگشایی، نه گره بر گره افزایی».
روزی امر کرد نوّاب همه جمع شوند و در آن جمع گفت یاران همتی که مافات جبران کنیم. چون ما را با اهل فرهنگ و هنر مدام کاری است و آنها سخت پراکندهاند بکوشید که هنرمندان را در « پاتوقی» جمع کنیم از آن روز تا هفت شبانه روز از ژرفای خزانه آب انبارها تا نوک منارهها را گشته خسته و مانده در حالیکه سری میجنباند روی به میرزا مفید خان نایب الحکومه کرد گفت:«آنکه یافت مینشود آنم آروزست» .
چنگ زنندگان بر روابط عمومیها و راویان شیرین زبان از کراماتش روایات متعدد نقل کردندی از جمله: آنکه زبان بس جنبانیدی و شیرین سخن گفتی و به سرعت مرکب راندی در حالیکه یک دست به موبایل پیامک زدی در همان حال با آن دست دگر، نامه نوشتی و یک پا بر پدال بودی و آن پای دگر در کاری دیگر و انگشتی را روی بوق گذاشتی و با انگشتی دیگر راهنما زدی در این حال دستور نامه هم میدادی و با دوستان از طریق آن موبایل مطایبه مینمودی !
همچنین از خواجه بزرگ سلطان الآیینه با سه واسطه نقل است که در جمعی از اهل قلم اظهار نمود. امیر عالیشوندی چه معرفی کنندگانش بخواهند وی را یزدی قلمداد نمایند یا اهل هر شهر و دیار دیگر، « وی را نیک مردی یافتم که همت بر اصلاح امور مطبوعات دارد تا روزگار برایش چگونه رقم زند» که این خود از کرامت اول مهم تر باشد.
«العهده علی الراوی –زبان دراز»