سفارش تبلیغ
صبا ویژن

هفته نامه آیینه یزد

طنز شماره 507

استدلال‌های بچگانه در ماه گذشته

در ماه گذشته جمعه‌ها عصر که می‌شد خانه‌مان حال‌وهوای فوتبال دربی یا شهرآورد بین آبی و قرمز می‌گرفت. بزرگی «اون‌وری» است با هر حرکت کاندیدای مورد علاقه‌اش و یا تکل خطای شهردار به هوا می‌پرید وسطی هم با دربیلهای ریز دکتر دیپلمات و یا شوتهای سنگین جهانگیرخان از جا می‌پرید. اوج دعوا گل به خودی‌های شهردار وقت بود که کوچکتری را سرمست می‌کرد. بعد از اینکه مناطره تمام می‌شد هر دو خود را برنده می‌دانستند و به جان هم می‌افتادند یکی از خوردن و بردن زمین‌های طرقبه و املاک نجومی رفتگران! می‌گفت، دیگری از حقوق نجومی و سابقه کیش‌ومات و لوله شدن حریف رجز می‌خواند در این فریادهای گوشخراش کوچیکی مظلومانه که دلش به حال حریم حرمت خانه و کشور می‌سوخت فریاد می‌زد: برادران بس است اینها که تایید شده‌اند اینطورند وای به حال تایید نشده‌ها. ببخشید بچه است نمی‌فهمد استدلالش بچه‌گانه است از صداقت و دلسوزی گفت زبان‌دراز مقصر نیست امان از این زبان‌دراززادگان شهر و دیارمان!!

زبان‌دراز


طنز شماره 506

آن خشت بود که پر توان زد!!

یکی از شب‌ها در تلویزیون داد می‌زدند: بچه‌دار و خونه‌دار، جوان بیکارت را بردار و بیار. یکی می‌گفت پنج میلیون شغل ایجاد می‌کنم و دیگری زد رو دست آن یکی و گفت: من شش میلیون. آن یکی گفت: به هر نفر صدوپنجاه هزار تومان یارانه می‌دهم. دیگری گفت: من دویست‌وپنجاه هزار تومان می‌دهم. خیرش ببینی تا مشتری شویم شوخ‌طبع مردی دانا و سرد و گرم روزگار چشیده گفت: چی چی میفروشند و چی چی می‌خرند عاقل مردی آنجا بود جواب داد مباد آن روز که مناعت طبع و شعور ملی ملتی بزرگ را بخرند تا رای به دست ‌آورند. چطور می‌شود شش میلیون کار تولید کرد درحالی‌که میلیاردها پولی که باید کار تولید کنند می‌خواهند صدقه بدهند. شوخ‌طبع با درایت جواب داد خشت می‌زنند. قالب خشت‌زنی درست می‌کنند و گل رس خیال را درون آن می‌ریزند می‌گذارند جلو آفتاب خشک شود. به جان خودم می‌شود یکساله شش میلیون و شاید یک ماهه یک میلیون کار ایجاد کرد!!! ضمناً اگر خوب بجنبند و دستشان گرم شود نیروی کار هم می‌توانیم صادر کنیم. زبان‌دراززاده گفت: پدرجان! چطور می‌گفتی برای ایجاد کار برنامه‌ریزی و حساب و کتاب لازم است گفتم: زبان‌دراززاده عزیز صبر کن چند روز آینده همه‌چیز روشن می‌شود!!

زبان‌دراز


طنز شماره 505

ما چهار درصدی هستیم یا نودوشش درصدی

از وقتی عزیزی مردم را به 4 و 96 درصدی تقسیم کرد بنده‌زاده دائم سوالاتی مطرح می‌کند که عقل ناقص این زبان‌دراز به آن نمی‌رسد و نمی‌تواند پاسخگو باشد. مثلاً می‌گوید باباجان در کشوری که آمار حاشیه‌نشینان بستگی به نوع استفاده و نظر استفاده کننده دارد تفاوتش چهار میلیون نفر است و بعد صد سال نفهمیدیم پول‌های نفت ملت چند است و کجا میرود! چقدر بیکار داریم این 4 درصد را از کجا آورده‌اند و از کدام طایفه رانتخور هستند؟ باباجان بفرمایید لطف کنند سر راست بگویند 5 درصد تا مشتری شویم یا باز می‌پرسد ابوی جان! ما از کدوم دسته هستیم چهاری هستیم و یا نودوششی؟ کدوم خوبه؟ کدوم کلاس داره؟ بچه‌ها که در مدرسه می‌پرسند چی جواب بدهم؟ که بتوانم پزش را بدهم چون قبلا  به بچه‌ها گفته بودم پدرم زبان‌دراز جزو مسوولان بالا بالا هست! دوباره نصفه شب بیدارمون کرده می‌گوید: بابا، بابا! زمان «اوسا محمود» می‌گفتند: تو امریکا مردم 1 و 99 درصدی هستند حالا ما بهتریم یا آنها بدبختهای ما کمتر هستند یا آنها!! نه بابا!! باعصبانیت گفتم: ای کاش حرف مفت هم کیلومتر می‌انداخت و مالیات هم داشت گرچه بعضی از مدعیان از جمله این زبان‌دراز! معاف از مالیات هم هستند ای ذلیل شوی بچه! ما را بیدار کردی پرت‌وپلا می‌گویم برو صبح بیا دیگرهم نپرس!!

 زبان دراز


طنز شماره 504

سر گذر ملت

تو محله بیاوبرو ما بعد سه راه گذری است که از قدیم تا حالا «گذر ملت» می‌گفتند آنجا خیلی خبره، جلو و پشت دیوارهاش تصمیم‌ها و شور و مشورت‌ها و بده بستانهایی می‌شود که روی کل محله و ساکنانش اثر می‌گذارد. چندی پیش «محمود نامی» دکان سر گذر زد بعدش «کلید سازی» دیگر بود که خیلی قفل‌ها قرار شد به کمکش باز کنند گفته‌اند بعضی از آنها باز شد و بچه‌های شاغل در مغازه «اوسا محمود» چسب قطره‌ای تو این قفل‌ها کرده‌اند که حالا حالا نتوان بازش کرد. جدیداً هم بعضی از استادان قفل‌ساز با گازانبر آمدند سرگذر ملت می‌خواهند «هایپر مارکت» بزنند. می‌گویند نمایندگی محصولاتی جدید دارند. خلاصه محله «بیاوبرو» ما شلوغ است حالا دکان کدام یک از آنها بیشتر مشتری داشته باشد بستگی به نظر مردم داره. می‌گویند بعضی از استادان کلیدساز آدم‌های خوبی هستند اما با تعطیلی و ورشکستگی دکان «اوسا محمود» همه شاگردها و بردستهاش دور و بر دکان آنها می‌گردند ضمناً زبان‌دراز می‌گوید شاید همین روش مشتری‌های یکی از کلیدسازان را زیاد کرده و نظرشان این است که جنس‌هاش اصل‌تر و راست و درست‌تر است حالا صبر کنید بقیه قصه را هفته‌های بعد می‌گویم تا خدا چی بخواهد و مردم کجا بروند.

زبان‌دراز


طنز شماره 503

خرمای سعدی

زبان‌دراززاده پرسید بابا! «ننه جون» میگه گول خنده‌های دایی جانت نخور خرمای سعدی جیبت می‌کند این خرمای سعدی چیست؟ گفتم عزیزکم این مثل است و ربطی به خرما و شیخ اجل ندارد می‌گویند عباس قلی‌خان پسر بی‌ادب و بی‌هنری داشت که رو دست رنود و زرنگها می‌شد و آنها برای خرد کردن و شکستن بزرگان از او کمک می‌گرفتند و او با کلام و ادا و شکلک و آزار باعث رنجش آنها می‌شد و اسباب خنده و انتفاع آنها را فراهم می‌آورد. بزرگان هم گرچه دلشکسته می‌شدند ولی به روی خود نمی‌آوردند بالاخره یک روز بزرگی «سعدی نام» در ازای هر شیطنتی که کرد یک خرما به او می‌داد تا اینکه پسر عباس قلی‌خان باورش شد که کارش نیکوست این‌دفعه روزی سربه‌سر یکی از این لوتی‌های محل گذاشت که تحمل شوخی او را نداشت. به جای خرما کتک مفصلی به پسر عباس قلی‌خان زد. زبان‌دراززاده که گویا از طولانی شدن جواب بی‌حوصله شده بود و از دنیای مثل به دنیای مجازی رفته بود فریاد زد پدر بزرگوار خبر مهم «اوسا محمود» رد صلاحیت شده است که بنده از این حرف بی‌ربط او از جا در رفتم اما یک شکلات به پسرم دادم. صبر باید کرد تا کی کتکش بخورد که بی‌ربط کاری نکند نمی‌دانم چه خواهد شد؟

زبان‌دراز


طنز شماره 502

آتقی هم آمد

عجب روزگاری شده از شیر تا پیر، زن و مرد همه احساس مسوولیت می‌کنند گویا هرخانواده ایرانی باید یک‌نفر نماینده در انتخابات شورای شهر و یا رئیس‌جمهوری داشته باشد شاید هم از روزیکه «اوسا محمود» اراده فرمود مجدداً در پاستور ساکن شود و بقایی‌ها نامزد گردیدند همه فکر می‌کنند (کجامون از اینها کمتره) بعضی از والدین هم باخنده می‌گویند: تازه بچه‌ام که از اینها خوش‌تیپ‌تر که هست (الهی بابا و ننه قربونت بشه). در میان چهره‌های روز اول حضور «آتقی» از همه جالب‌تر بود شاید او تصور کرده با افزایش آمار (حزب منقلیون) حائز اکثریت آرا و چه‌بسا هم باعث رونق شود زیرا اهل «فور» چنین روایت کرده‌اند پای این منقلها چه کارخانه‌هایی که احداث نشده و چه راه‌ها که کشیده نشده و چه خانه‌ها که ساخته نشده و چه قول‌ها که به قول پامنقلی‌ها مشهور می‌باشد داده نشده است و البته خوانندگان خبیر می‌دانند همه اینها همراه با پریدن اثرات دودودم هم به قول «مش‌قاسم» دود می‌شود و می‌پرد هوا.

 زبان‌دراز


طنز شماره 501

ماجرای ارزش افزوده!!

لطفاً یکی بزرگتر پیدا شود بین بنده و عیال داوری و تکلیف ما را روشن کند. می‌فرمایید! چی شده که زبان‌دراز عصبانی است. عرض می‌شود «عیالات متحده» وقتی نوبت به کادو خریدن برای عروس همشیره‌شان می‌شود طرفدار اقتصاد آزاد و آبروداری است و باید برویم بازار زرگری که اگر چنین نشود زشت است ولی نوبت عروس همشیره زبان‌دراز که می‌شود فریاد اقتصاد مقاومتی و حساب و کتاب را می‌آورد و می‌گوید (دوست مرا یاد کرد برگ گلی) همین نیم‌متر پارچه یا ترمه کافی است چون سنتی و فرهنگی هم می‌باشد فقط باید برای حفظ آبروی بزرگترها کادو پیچش ‌کنیم!! خلاصه تلاقی دو کادو خریدن پای شکسته زبان‌دراز به بازار کشید ولی آنچه جالب بود این بود که هرچه خریدیم پول (ارزش افزوده) را هم دادیم. پس از خرید که معمولاً یک صبح تا ظهر می‌شود عیال یادشون آمد که‌ای دل غافل! ناهار هم نپختند! و الان هم هوس غذای رستوران کرده‌اند (مثل مردم دیگر چی کمتر از بقیه خانم‌ها دارند که هر روز غذا از بیرون خریداری می‌کنند) البته پس از صرف غذا زیر فاکتور دیدیم که علاوه بر پول غذا و نوشابه و سالاد و پیش غذا و پس غذای نخورده اما روی میز چیده باج صرف غذا برای هر قاشق غذا هزار تومانی به عنوان (ارزش افزوده) هم دادیم و این ارزش افزوده را همچنان در کنار خود و برای هر قدم احساس کردیم مهمتر و خنده‌دارتر است البته زبان‌دراز گریه که از حد بگذرد می‌خندد چون حضور ارزش افزوده در گورستان شهر هم رواج دارد در آنجا هم علاوه بر هزینه کفن‌ودفن و نماز میت و تلقین و تغییر کاربری زمین قبر و عوارض و نوسازی و دستمزد حفار و غسال و آمبولانس همراه با هیات تشییع‌کنندگان مالیات یعنی همان پول ارزش افزوده را هم می‌گیرند. به قول ما یزدی‌ها بفرمایید برای فرد متوفی «چی چی» به «چی چی» افزوده می‌شود.

زبان‌دراز


طنز شماره 500

تقسیم عادلانه حقوق و پاداش!!

روزهای اولی که قلمم بشکند (البته منظور مدادم است) وارد آموزش‌وپرورش شده بودم دبیر مسنی بود که به شوخی می‌گفت از فلانی که خدمتگزار اتاق رییس اداره است پرسیدند حقوقت چنده؟ گفت من و جناب آقای مدیر جمعاً (سیصد وسی وپنج تومان ودو ریال) گفتند: چطور؟ گفت: دو رقم اول به مدیر محترم بابت حقوق و پاداش تعلق می‌گیرد و دو رقم بعدی هم من بابت حقوق می‌گیرم! عادلانه تقسیم شده حقوق اولی دو رقمی و حقوق من هم دو رقمی است و این کاملاً عدالت است!! توضیح زبان‌دراز: همانطورکه از متن هم معلومه این طنز اولاً عوامانه و منبع و صحت و سقم آن مشخص است که به نقل از زبان‌دراز می‌باشد درثانی مربوط به زمان و دوره‌ای می‌باشد که آن را دوره طاغوت می‌گفتند یا رژیم قبل می‌خواندند. این تذکر را دادم که خدای ناکرده مخالفان زبان‌دراز سندسازی نکنند یا ربط بدهند به مصوبه اخیر مجلس و حداکثر حقوق مدیران وحداقل دستمزد حقوق بگیران نه ابدا! گرچه اشتباه ازطرفین قابل برگشت هست!!

زبان‌دراز


طنز شماره 499

نصیحت ابوالخرد به فرزند!!

ابوالخرد را چون در حالت ضعف موت افتاد نگران بود زیرا «در دانه‌ای» داشت صاحب جمال و کمال که وکالت مردمان ضعیف در محضر قاضی‌القضات شهر همی کرد و داد آنها از اقویا به مدد مردان عدول عدلیه همی ستانید. ابوالخرد وی را در آن حال خواست و نصیحت کرد که جانان پدر این شغل را رها کن و به جای وکالت در دیوان حاکم شو و اگر راه اختلاس ورشا و ارتشا پیشه کردی و چون گرفتار آیی توانم اسباب گشایش ولو با نهادن وثیقه و بهانه عسروحرج و بیماری و فوت همسر فراهم آورم یا حتی راه بیابان و مرز پیش گیر و قاچاقچی کبیرشو که توانم تو را از پای چوبه‌دار هم با لطایف الحیل نجات دهم که خود با دو چشمم دیده‌ام اما اگر در این امر وکالت گرفتارآیی امید رهایی نتوان داشت. پسر گفت: دوستان! پدر درحال نزع است و شعور و عقل از دست داده و در این حالت بر گفتار و نوشتارش چون زبان و قلم زبان‌دراز که خود ام‌الامراض و دائم‌النزع است حرجی نیست. درتاریخ آمده است که این فرزند‌ سال‌ها بود و با عزت زیست ولی از شغلش خبری نداده‌اند که در نسخه اصل بر قسمت نوع شغل چای ریخته شده بود و نسخه بدل هم موجود نیست. والعهده علی الکاتب

زبان‌دراز


طنز شماره 498

علت شکوه و گلایه روزنامه‌های توپخانه‌ای

پس از اینکه از شدت خشم و اجحاف تبلیغی غش فرموده بودیم و دکتر منع قاطع فرموده که روزنامه از نوع روزنامه‌های توپخانه‌ای مطالعه نفرماییم و برای کسب خبر به سرخط اخبار از رادیو اکتفا فرماییم و کاری به کار برنامه‌های بیست‌وسی و میزهای گرد و دراز سیمایی نداشته باشیم فلذا! منع اکید شد که بچه‌ها هم روزنامه‌های آن‌طرفی نخرند ولی عیال بانو که با فرارسیدن ایام شیشه پاک‌کنی سخت هوادار مطبوعات و نشر و حفظ تمامیت حقوق آنها گردیده به دنبال روزنامه‌های ارزان برگشتی بود تا اینکه با یک بغل روزنامه وارد شد و به تورق و مطالعه پرداخت پس از ساعتی خشمگینانه فریاد تاسف و آه حسرت کشید و با بغض گلو گفت: حیف نفهمیدیم چه دولتی داشتیم از دست دادیم حیف! کشور گل و بلبل، مردمان مرفه، دست دزدان کوتاه، اقتصاد پر رونق، دانشگاه‌ها درحال تولید علم، مدرک مقالات علمی در صف انتشار مجامع و محلات و سایت‌های علمی بین‌اللملی، کسب و کار مردم و بانک‌ها فعال، روسای کشورها هم زنبیل گذاشته بودند جلو کاخ ریاست‌جمهوری برای ملاقات تو صف نوبت بودند، تحریم‌ها بی‌اثر و رابطه پولی با دنیا خوب بود و در میدان فردوسی با دلار معامله می‌کردیم! حیف! ناگهان صدای جیغ بلند شد و اولاد اعم از انات و ذکور حلقه پرستاری از دور بستر ما را برداشتند و جملگی حلقه ماتم گرد والده‌شان زدند. منابع آگاه هم می‌گویند عده‌ای که بر دولت می‌تازند حق دارند که از املاک و پست و زر و سیم نجومی به فرش ارض افتاده‌اند ولی کسی نمی‌گوید بیچاره ما و بانو که ازحرص بیمار می‌شویم!! این است عاقبت زبان‌درازان این شهر و دیار!!

زبان‌دراز