سفارش تبلیغ
صبا ویژن

هفته نامه آیینه یزد

طنز شماره 590

کاش حرف معلمم درست ازآب درمی‌آمد

یادش به خیر معلم ریاضی دوره راهنمایی‌مان وقتی شیطنت توام با خنگی زبان‌دراز را می‌دید گونه‌هاش گل می‌انداخت و فریاد می‌زد: گوسفند! بعد مکثی می‌کرد و می‌گفت: تو هیچی نمی‌شوی! همان گوسفند می‌مانی. خدایش او را بیامرزد. ما که چیزی نشدیم ولی کاش عمرش به دنیا بود و می‌دید گوسفند، آگوسفند شد جدیداً مس، گفته‌اند! گوسفند دارای کارت ملی و مدال و پلاک خواهد شد و این کارت خیلی ارزش دارد، برعکس کارت ملی زبان‌دراز که نمی‌دانم آیا دو ریال ارزش دارد یا خیر؟ در سایه تدبیر دولتمردان و تیزهوشی و قدرت دلالان و قاچاقچیان عزیز زیر نظر سلطان گوشت، گوسفند دارای کارت شناسایی و کد شد آن هم‌چنان ارزشمند تا وقتی که زنده است قیمت خودش که نگو ببخشید رویم به دیوار بی‌ادبی نباشد کود تولیدیش مثقالی دو هزارتومان یعنی هر دانه 500 تومان. پس از کشتن کله و جگر و سیرابی و گوشت روی هم کیلویی 1200000ریال «علی برکت‌ا...» حیف که پیش‌بینی معلممان محقق نشد. گوسفند هم نشدم و در نهایت شدم زبان‌دراز! بِخُشکی شانس!!

زبان‌دراز


طنز شماره 589

خداوند سرما را به اندازه لباس می‌دهد

خدا بیامرزد بی‌بی قمر زن اوستا خالق پینه‌دوز محله‌مان، تکیه کلامش این بود که ننه‌جون برو زیادی‌خواه نباش خدا به اندازه سرما لباس می‌دهد، اینقدر نگو کاش صدهزارتومان داشتم دیگه زندگیم جور جور بود. البته صد تومان شصت، هفتاد سال پیش! بارندگی اخیر مرا یاد آن روزگار و ضرب‌المثل بی‌بی قمر انداخت. فهمیدم خداوند رحیم و رحمان، این شهر و مشکلات و کمبودهای یزد را بهتر از مدیران شهری و روستایی ما بندگان خدا می‌شناسد و همین‌قدر باران می‌دهد تا اینکه بالاخره سهمیه یزد را یکجا داد و فهمیدیم که کارش روی حکمت و اندازه زیرساخت‌ها است. قبول ندارید سند خارجی می‌آورم البته راست و دروغش گردن آنکه نشناختمش گفت و رفت. می‌گویند خانم پروفسور ایتالیایی که برای ارزیابی میزان جهانی‌تر شدن اولین شهر خشتی جهان به یزد آمده بود در گزارش خود نوشته است: یزد نگو بگو شهر «ونیز» زیرا وسط شهر می‌توان قایقرانی کرد. لباسشان هم مثل مردمان «ونیز» قدیم است. توضیح اینکه متوجه نشده بود که مردم پاچه‌ها را تا زانو بالا برده بودند تا خیس نشود همچنین وی از ابتکار ساختن دریاچه کنار خیابان‌ها آورده بود. پلیس راهنمایی رانندگی وقتی کمربند نبسته‌ باشی همه جا جلو رویت حاضراست ولی آیا به آن اندازه علاقه به باز کردن ترافیک دارد؟ لذا به ابتکار راننده یزدی کمربندها را باز کردیم بلافاصله پلیس که در طول سفر بارانی‌ او را ندیده بودیم حاضر شد و...

زبان‌دراز


طنز شماره 588

من و سیما

نه بابا عشق پیری نجنبیده که سر به رسوایی زند منظورم از سیما، شبکه ملی ایران است جان خودم کار به اخبار20:30 و تفسیر سیاسی آن ندارم که شاید میزان قبولِش به میزان قبول قول‌های من باشد. پذیرش عیال، عجب روزگاری است قول‌هایی که بنده در دوران نامزدی به عیال دادم و چنان اعتماد ایجاد کرده و به حقیر فقیر سراپا تقصیر ایمان دارد که اگر عرض کنم و بگویم: عیال می‌دانی چه صبح قشنگی است! فوراً می‌گوید: شب بخیر. القصه اگر می‌خواهید ببینید حرف‌های مطرح شده درصدا و سیما چقدر با زندگی مردم وفق دارد، آگهی‌های تجاری آن را به یاد بیاورید. مثلاً تبلیغ یخچال فریزر دوقلوی فلان مارک، خانم با هزار ناز و عشوه و دامن‌کشان با لباس پلوخوری بر تن با شال و روسری در یخچال را باز می‌کند، یخچال نگو بگو نمایشگاه گوشت و مرغ و ماهی و نصف بره و انواع میوه‌ها، سبزیجات، لبنیات، بستنی و شیرینی. حالا وضع ما و عیال را بدان که با غرغر و کرکر دست و صورت نشسته با بوی پیاز داغ در یخچال را باز می‌کند می‌بینی: جز کمی قرص و شربت نصفه ضد سرفه و یک حبه ذغال فقط یک دیگ کج و کور نیکل دهه هفتاد که کمی اشکنه دیشب در آن مانده و چند تا بطری آب و دیگر والسلام. یا تبلیغ مایع ظرفشویی یا تبلیغ کنسرو یکی قوطی خوراک دلمه بادمجان با ده تا بشقاب و قاشق که برق، برق می‌زند همه انگشتانشان را می‌خورند بعد هم از خوشحالی و انرژی فراوان به هوا می‌پرند. گویا ششلیک و چنجه خورده‌اند. القصه ما و سیما خیلی به هم نزدیکیم یعنی انعکاس واقعی زندگی مردم از جمله زبان‌دراز و دیگر زبان‌درازان!!

زبان‌دراز


طنز شماره 587

دیباچه شکرنامه زبان‌دراز!!

منت خدای را عزوجل که عطیه داد ما را خیل مدیران و وزیران و وکیلان، اعم از مودار و کچل که گفتن تملقشان برای بعضی مزید نعمت و پست است و کمال و به قرب اندرشان مزید مال. هر کلامی که این طائفه گویند گره از خلق گشایند و هر قدم که بردارند مشکلی حل نمایند. پس از دست و زبان که برآید/ کز عهد شکرشان! به درآید. گفت طبیب‌الوزرا مَر پیرمرد علیل را که چون دارو و درمان گران است خودت بمال که خوب می‌مالی!! ‌ظریف‌الوزرا نیز فرمود انتخاب خودتان بود نمی‌کردید. حال آش خاله‌تان است بخورید و دم نزنید و شاکر باشید و چون مردمان از گرانی گوشت بنالیدند وزیر جهاد گفت: شکر کنید که هست و ما چون بدانیم که شکر نعمت، نعمت افزون کند پس به خاطر وجود و هستن! این عزیزان خدایا شکر! ولی به جان زبان‌دراز که مقرب درگاهت می‌باشد تو را قسم می‌دهم به پاس این شکرگزاری تعدادشان مزید مفرما! که یک داغ دل بس است برای قبیله‌ای، و ما صد داغ از این نوع جنس بر دل داریم ضمناً ما که از زبان‌درازان هستیم نفهمیدیم منظور شکر کنید که هست و چه هست؟ آیا منظورشان گوسفندان بود یا چیز دیگر؟! نورچشمی توضیح واضحات بر پرسش ما داد «اعلموا آل طویل اللسان!» شاید منظور وزیر از اینکه فرمود (شکر کنید که هست): بودن شخص چنین وزرا، مدیران و وکلا است نه گوسفند و گوشت مشارالیها! تم بعونه ولی شکرنامه و شکرگزاری ادامه دارد...

زبان‌دراز شکرگزار


طنز شماره 586

سیر پرداخت عیدی فرهنگیان!!

اردیبهشت ماه نماینده مجلس گفت: فرهنگیان اواخر بهمن منتظر مژده باشند. دو هفته بعد رئیس کمیسیون تلفیق اعلام نمود: دغدغه ما عیدی فرهنگیان است. 15 روز بعد: آبدارچی سازمان برنامه و بودجه می‌گوید: چای که بردم داخل اتاق، گفتند: به خبرنگاران بگو عیدی معلمان پرداخت می‌شود. بعد از گذشت سه هفته معاون نیروی انسانی وزیر آموزش و پرورش اظهار داشت: کشور یک بحران دارد و آن زیاد بودن نفرات عیدی بگیر در آموزش و پرورش است بنابراین به استان‌ها گفتیم چاره‌اندیشی کنند!! مهرماه وزیر در آیین بازگشایی مدارس خبری خوش داد و گفت: تحول اساسی در پرداخت عیدی و معوقات فرهنگیان داریم، شاید در همان کارت حقوق واریز شود. یک ماه بعد، مدیرکل بودجه: عیدی فرهنگیان در کارتشان است البته اواخر اسفند. آذر ماه رسید و مدیرکل آزمون ارزشیابی در حاشیه برنامه امتحانات کشوری نوشت: عیدی فرهنگیان همراه با معوقات و حق‌الزحمه تصحیح اوراق 96 تا خرداد ماه آینده پرداخت می‌شود. مدیرکل بودجه سر راه خانه به خبرگزاری‌ها اعلام کرد: عیدی فرهنگیان پرداخت می‌شود کی و میزان آن چیست؟ متعاقباً اعلام خواهد ‌شد. مجدداً چون هنوز سه هفته بعد نشده کسی چیزی نگفته است!! زبان‌دراززاده نوشته بود: درود به دولتیان که فرهنگیان و معوقات آنها را بزودی از یاد نمی‌برند. بابا جان!! بیچاره مدیران با حقوق نجومی و دیگر کارمندان ادارات با حقوق و مزایا و عیدی در حد خودکفایی مگه عیدی و معوقات و پاداش و.... ندارند، هیچکس از آنها خبری ندارد گمنامِ گمنام، اصغر آقا بقال می‌گفت: خوش به حال معلمان که علاوه بر حقوق ماهیانه، چند تا مطالبه و معوقه و عیدی هم می‌گیرند.

زبان‌دراز


طنز شماره 585

دورهم‌آیی سلاطین و ماجرای سوراخ‌کَن‌ها

خوانندگان عزیز کافی است اخبار یکسال گذشته را بخوانید سپس تعداد سلاطین دستگیر و معدوم شده و سپس سوراخ‌های ایجاد گردیده را بشمارید آن وقت شاید با من زبان‌دراز هم نظر شوید ولی مشکل من قانع کردن سلطان‌الآیینه برای نامگذاری است که مو را از ماست می‌کشد. صبح باید بروم انتهای زیرزمین دست چپ جلو میز فلزی 70/0×20/1 متری بایستم و سند بیاورم لذا همین‌جا باهم می‌شماریم: سلطان ارز، سلطان سکه، سلطان قیر، سلطان پوشک، سلطان میلگرد، سلطان ترامادول، سلطان دارو و نایب‌السلطان شکر! و سلطان شیشه، ببخشید این با اون شیشه و آیینه فرق می‌کند اما سوراخ‌ها را بشمارید سوراخ در زیر لوله پالایشگاه نفت با فلکه 4 اینچی، سوراخ زیر بانک مرکزی که سکه و ارزها را می‌برند، ایجاد سوراخ در سایت مربوط به سفارش خودرو در وزارت صنعت، سوراخ در صندوق ذخیره فرهنگیان، سوراخ در شبکه بانکی و وام، سوراخ نه ببخشید باید بگویم تونل در گمرکات و اسکله‌هایی که همه می‌دانیم ولی زبان‌دراز نمی‌تواند بگوید و... خلاصه امیدوارم مستندات دلایل زبان‌دراز برای تغییر نام کافی باشد البته شما خوانندگان محترم که قبول بفرمایید نمی‌دانم آیا سلطان‌الآیینه هم به طوع یا اکراه و به خاطر گل روی شما ایرادی نمی‌گیرد! بدان امید که بگوید قبول است...!!

زبان‌دراز


طنز شماره 584

تیمسار تویی؟

برای انبساط خاطر خوانندگان و نداشتن سوژه، لطیفه‌ای از سربازخانه زمان شاه که تیمسارها ارج و قرب در حد خدایی داشتند تعریف می‌کنم! می‌گویند خبر رسید تیمسار شبانه قصد بازدید از خوابگاه دارد. سرگروهبان از سر صبحگاه، گروهان را جمع کرد و دستورات لازم برای عالی جلوه دادن واحد تحت امر با تکرار کلمه تیمسار تیمسار و تیمسار می‌آید، به سربازان هشدار می‌داد سربازی رفته‌ها خوب می‌دانند که سربازان از اینکه اسمشان سر زبان سرگروهبان بیفتد چقدر می‌ترسیدند؟ از جمله قلی که سرباز صفر بیسواد بود. القصه عصر دم غروب «قلی» تک و تنها در حال جمع‌آوری برگ درختان بود که دید یک نفر ناآشنا از ماشین پیاده شد و حس ششم «قلی» به او گفت این همان فردی است که سرگروهبان اسمش را از صبح تا حالا می‌برده با سابقه ذهنی ترسی که داشت؛ خودش را به آن مرد رسانده و از سر دلسوزی و دادن هشدار پرسید: تیمسار تویی؟ خوانندگان عزیز با پوزش مطلب را ناتمام گذاشته و رفتم آب بخورم تا برگشتم این زبان‌دراززاده تنبل زیر لطیفه‌ام نوشته بود پدرجان! آیا بعد از انتصاب آیه‌ا... لاریجانی به سمت رییس مجمع قیافه محمود جان خنده‌دار نیست؟ از بس لاریجانی، لاریجانی و قوه قضاییه و قوه قضاییه می‌گفت، حالا که ایشون قرار است برود مجمع هیچکس نیست بپرسد حالت چطوره!؟ ببخشید هیچکس نیست از این بچه بی‌عقل زبان‌دراززاده بپرسد درست است که سلطان‌الآیینه دستور صرفه‌جویی داده ولی قحطی کاغذ نبود که مطلب بی‌ربط زیر لطیفه من بنویسد. برگردد، حتما تنبیه خواهدشد!!

زبان‌دراز


طنز شماره 583

به جان زبان‌دراز دولت بی تقصیر است!!

نتیجه‌گیری خانوادگی زبان‌دراز از گرانی سکه و ارز چیست؟ حالا به چرایی این نتیجه‌گیری می‌پردازم با توجه به قطع برق و گاز دولت‌سرای زبان‌دراز به دلیل بدهی یکساله به چراغ موشی و لامپای قدیمی خانه پدری پناه بردیم. جوانان اگر سوال کنند این دو وسیله چیست فقط عرض می‌کنم با انرژی هسته‌ای کار نمی‌کند!! چراغ‌های قدیمی است و بروند از بابابزرگشان بپرسند. لذا شب‌ها دود چراغ خوردیم و حاصلش این نظریه بود که گرانی سکه و ارز ربطی به اقدامات دولت ندارد بلکه مقصر اصلی ایام ماه‌های هجری قمری، هجری شمسی و حتی ماه‌های میلادی است. دقت فرمایید سه ماه منتهی به نوروز و ایام برگزاری جشن‌ها و عروسی‌های نوروزی موجب گرانی سکه و ارز می‌گردد، سه ماهه منتهی به تابستان و مسافرت‌ها نیز گرانی سکه و ارز را در پی دارد، سه ماهه منتهی به پاییز و بازگشت مسافران تابستانی و بازگشایی مدارس مجدداً باعث گرانی سکه و ارز می‌شود. اما سه ماهه منتهی به زمستان چی؟ هان!! کریسمس و سال نو مسیحی هم موجب گرانی سکه و ارز می‌گردد. فراموش نکنیم وسطش هم ماه‌های رمضان و محرم و صفر و راهپیمایی اربعین داریم که موجب گرانی سکه و ارز می‌شود. حتی شایعه اخیر تجدید فراش و ازدواج مجدد پوتین و آشتی‌کنان اسد با همسر انگلیسی‌اش، این‌ها همه و همه باعث صعود قیمت سکه و ارز می‌گردد. پس شهروندان عزیز! دولت بی‌تقصیر است... ببخشید این چراغ موشی دوباره فتیله‌اش بد کارکرده و دود می‌کند، برویم دود چراغ بخوریم، هدر نرود شاید چیزی کشف کردیم تا به اطلاع خوانندگان آیینه برسانیم...!!

زبان‌دراز


طنز شماره 582

سیر تغییرات کیف مدرسه‌ای

یادش به خیر آن قدیم‌ها که ما زبان‌درازان به مدرسه می‌رفتیم خیلی‌ها کیف نداشتند بلکه دستمال بزرگ داشتند و آن‌ها هم که کیف داشتند محتوی آن قلم و کتاب و دفتر و مرکب و لیقه و قلم نی و مدادرنگی بود و تکه‌ای نان خالی و برای بعضی کمی پنیر که روی نان مالیده بودند زیرا شایع شده بود که پنیر هوش را کم می‌کند لذا در حدی بود که رنگ سفید پنیر نمایان باشد و بوی پنیر بدهد تا هوشمان کم نشود. بعدها فهمیدیم این موضوع مربوط به صرفه‌جویی والدین محترم بوده و بعضی وقت‌ها هم گوشت کوبیده شب مانده، به سفره صبحانه اضافه می‌شد. روزها سپری شد و با ورود مشاور و روانشناس و نازک نارنجی شدن عده‌ای از بچه‌ها رسید. برای عده‌ای کیف‌ها بزرگ‌تر ولی از حجم کتاب و درس و هنر کم شد به جای آن «زلم‌زیبو» افزوده گردید مانند مغز گردو و بادام، ساندویچ و آبمیوه، شکلات و پفک و... و البته برای هر کتاب درسی چند تا کتاب تست و کمک آموزشی بر محتوای کیف‌ها اضافه شد. بعدها گفتند برای محافظت از شیطان صفت‌های متجاوز بچه‌ها را به شوکر و گاز اشک‌آور مجهز کنید. روزها گذشت و کیف‌ها به کوله‌پشتی تبدیل شد و با ورپریدن مشق و تکلیف و امتحان باز از قلم و کتاب و هنریجات کمتر شد ولی «زلم‌زیبوها» و موبایل و تبلت افزوده شد. گاهی هم در آن کوله‌ها وسایل گریم و آرامش هم دیده می‌شد و باز روزها سپری گردید تا به الان رسیدیم که لوازم دفاع شخصی به کیف بچه‌ها مانند کپسول آتشنشانی و کلاه ایمنی و جلیقه ضد ضربه و کپسول اکسیژن و جعبه کمک‌های اولیه با توجه به خطرات و حوادث احتمالی و سوانح مترقبه که هر لحظه در کمین دانش‌آموزان و دانشجویان است اضافه شود ملاحظه فرمودید تعجب نکنید تا بعد برای زبان‌دراززادگان ما چه خواهد شد خدا دانا است!!

زبان‌دراز


طنز شماره 581

شغل نان و آب‌دار برای عزیزکرده‌ها!

خداوند همه اموات را بیامرزد و بی‌بی رقیه زن اصغر آقا سقط فروش محله ما را هم رحمت فرماید آمین یا رب‌العالمین. این دو زوج یک گل پسر عزیز کرده‌ای داشتند که مثال زدنی شده بود! که نگو! آب از دهانشان می‌افتاد تعریف نه از همان اول اینقدر به بچه کوچولویشان گفته بودند دکتر ما دکتر ما! که کسی اسم گل پسر را نمی‌دانست و همه ما می‌گفتیم دکتر بی‌بی قمر! و شده بود قضیه ساق بلورین طفل خاله سوسکه که از دیوار بالا می‌رفت. روزگار گذشت و نمی‌دانم چطور شد که امروز یاد دکتر بی‌بی قمر و اینا! افتادم بگذریم خبر مهمتری دارم اینکه یکی از وزیران هنوز به وزارتخانه نرسیده و بر روی صندلی وزارت تکیه نزده دست به جوانگرایی زده و پسر وزیری دیگر را بلافاصله پس از اخذ رای تا تنور داغ بود در وسط میدان به سوی بهارستان به عنوان مشاور ارشد خویش برگزید تا بعداً سر فرصت کارگزینی برود و پرونده پرسنلی برای این جوان تشکیل بدهد!! خب این موضوع به زبان‌دراز فضول که سال‌ها قبل از قانون منع به کارگیری بازنشستگان، بازنشست شده، چه ربطی دارد؟ هیچی آیا زبان‌دراز وزیر، استاد دانشگاه و معلم راهنمای پروژه‌اش بوده؟ نه چون هنوز مدرکش را نگرفته بود منظورم شناخت «ژن» خوب و استعداد «برتر» است. فقط همین، قبول ندارید بفرمایید پدر این پسر شجاع نابغه هم فرمودند دکتر بابا، مخ اقتصادی است. بنده شدیداً به قانون منع بکارگیری بازنشستگان و در عوض فرصت دادن به مدیران جوان خصوصاً اینکه مخ اقتصادی و مدیرزاده و آشنای وزیر باشند معتقدم و آرزو می‌کنم این روش پسندیده توسط عده‌ای دیگر از مسئولان و مقامات نیز ادامه یابد تا...!!

زبان‌دراز