سفارش تبلیغ
صبا ویژن

هفته نامه آیینه یزد

طنز شماره 550

یادی از آمیرزا زینل

نرسیده به بازار شهر، آمیرزازینل دکان محقری داشت و کار خیر می‌کرد قیافه‌اش هم ظاهرالصلاح بود و علی‌الظاهر هم حرام و حلال را کاملاً رعایت می‌کرد چنانکه مثلاً در مراسم ختم میت چای هم نمی‌خورد که مبادا حق طفل صغیر ضایع شود یا احدی از وراث راضی نباشند. خدا لعنت کند شیطان را، یک روز معلوم شد قلی‌خان که شعبه دیگر دکان حاجی را اداره می‌کرده به جای قرض‌الحسنه برخلاف منویات نظر آمیرزا پول ربا می‌داده و گاه فرش از زیر پای طفل صغیر می‌کشیده و خانه مقروضان را حراج کرده است. آمیرزا هم ضمن اظهار برائت از وی او را عزل کرده بود و یکی دیگر را خلیفه خود در حجره مذکور تعیین کرد این منصوب جدید هم اول حسابرسی و تحقیق کرد دید اوضاع خیلی بدتر از آن است که به نوشته و گفته درآید! لذا بیچاره گزارش کاملی از اختلاس و ربا و ظلم و تعدی‌های قلی‌خان را تهیه و به عرض آمیرزازینل رسانید. چشمتان روز بد نبیند به جای تنبیه قلی‌خان این یکی تشویق و به امر آمیرزا کتک مفصلی خورد و عزل شد! چرا؟ زیرا... ببخشید برای زبان‌دراززاده فضول این عادت شده مراقب مدیرمسئول آیینه است تا از دفتر تحریریه خارج شود بیاید زیر گوش من خبری بگوید. مثلاً الساعه فرصتی پیدا کرد و وارد شد و گفت خبرداری! شهردار تهران و داستان پر ماجرای استعفایش را هنوز هم به گزارش تخلفات مالی شهردار قبلی رسیدگی نشده است که...!!

زبان‌دراز


طنز شماره 549

روایت نقل تاریخی و بس

محمد مسعود صاحب امتیاز نشریه مرد امروز، منتقدی با قلم تیز و تلخش صاحبان قدرت و ثروت آن روزگاران خاصه پولداران و قلدرانی که او تصور می‌کرد به ناحق به جاه و مال و مقام رسیده‌اند را می‌آزرد البته گاه به فحش و هزل هم متوسل می‌شد که بالاخره توسط شخص نامعلوم مجهول‌الهویه‌ای ترور شد. جالب آنکه همه کسانیکه احتمال دست داشتن در این منتقدکشی را داشتند یا خوشحال بودند و قند در دلشان آب شده بود که با حذف این موی دماغ نفس راحتی کشیدند، سیاه پوش در صف اول مجلس عزا نشسته بر قاتل و پدر مادر قاتل و آمر و دستوردهنده و پول دهنده آن قتل لعنت و نفرین هم می‌فرستادند. القصه از روزی که خودش از زندان و روزنامه‌اش از محاق توقیف درآمد نوشت: زندان و توقیف من و روزنامه بخاطر نقد و فحش‌ها و هزلیات من نیست که همه برازنده و درخور آنهاست اما نه اینکه شما می‌فهمید و از هزل و طنز شاد می‌شوید و دلتان خنک می‌گردد از اینکه دل ملت شاد و خنک می‌شود اینها ناراحت و عصبانی می‌گردند نقل تاریخی بود و تمام. عزت زیاد ببخشید! این زبان‌دراززاده فضول از غیبت سلطان‌الآیینه استفاده کرده و آمده در دفتر سردبیر و سرگذاشته دم گوش من و می‌گوید از چرایی مخالفت و اصرار در بستن تلگرام بنویس تا دل عده‌ای شاد و خنک شود و... اما گفتم بهتر است این هفته از محمد مسعود بنویسم و بس...

زبان‌دراز


طنز شماره 548

حرکات موزون برای جلب توجه

میرزا عزیزخان از کارمندان با سابقه و مردی وزین و محترم در بین آشنایان است ولی دیروز ایشان را با تنی چند از دوستان همسال و همکار باتفاق بانوانشان در هیاتی نه درخور سن و سال و پیشینه سابقه‌شان دیدم که بسی تعجب کرده برای علت این دگرگونی و پرسشی از حال و هوای ظاهر و رفتارشان و پیشگیری از تبعات احتمالی خودم را به آنها رساندم و بعد از سلام و علیک و احوالپرسی گفتم: آقایان و خانمهای محترم چه اتفاقی افتاده؟ شما و این رفتار؟ که میرزا عزیزا... خان بدون جواب، تنبک زنان و با حرکات موزون شروع به خواندن کرد «کی میگه دلم خریدار ندارد/کی میگه پیر شده گرمی بازار ندارد» همگی همراه دم گرفتند و می‌گفتند: «دل من با جوونها هم زبونی می‌کنه» با خود گفتم: گویا با وزش نسیم بهاری حال همه همدوره‌ها تغییر یافته است. در این هنگام آمیرزا عزیزا... با دیدن دوشاخ تعجب که از دو طرف سرم بیرون زده بود لبخند تلخی زد و گفت: زبان‌دراز! تعجب نکن سالهاست با سخنرانی و نامه‌نگاری و تجمع و دست به دامن وکیل و مدیر و وزیر و این و آن شدن نه تنها هیچکس توجهی به ما نکرد بلکه در سخنرانی‌هاشان نیز به شدت ما را محکوم کردند، گفتیم شاید به کنسرت و زلف و پیچش مو توجه کنند و بتوانیم به آخرین وسیله جلب توجه کنیم، برو کنار تا این حرکات موزون که سخت واگیردار می‌باشد در تو اثر نکند و سر و کارت با سلطان‌الآیینه نیفتد و از پست زبان‌درازی برکنار نشوی و...!!

زبان‌دراز


طنز شماره 547

اطلاعیه زبان‌دراز یگانه دهر!!

نظر به اینکه اینجانب زبان‌دراز و زبان‌دراززادگان و وابستگان این حلقه بسته و دارندگان حق امتیاز ستون طنز خود را مالک مطلق همه چیز این خطه می‌دانیم و دارنده مجوز سرک کشیدن و دخالت در همه امور افراد غیرخودی نشریه می‌باشیم یعنی خود و وابستگان عقل کل و بر حق مطلق بوده و هرکس به ستون طنز و مفاد وزین و متین و غنی آن، کج و معوج نگاه کرده و می‌کند و خواهد کرد او را ناحق می‌دانیم و مستوجب حذف و چسباندن وصله، اکنون برحسب نظر انباردار هرچه فحش و تهمت و برچسب بوده مصرف و یا بی‌اثر و بی‌نتیجه شده و در واقع انبار وصله و فحش‌دانی‌مان تهی از وصله و فحش شده است. لذا از صنف پر قدرت وصله چسبان و فحاش و سازندگان انواع خبر و تهمت درخواست داریم به تعداد مندرج در جدول مناقصه پیوست وصله انگ و نسبت ناروا تهیه و به آدرس همانجا ارسال فرمایند. لطفاً از وصله‌های ناچسب قدیمی و یا تکراری استفاده نشود!!

زبان‌دراز


طنز شماره 546

ارمغان والی دارالحکومه

میرزای طویل‌اللسان سرسلسه زبان‌درازان و صاحب کتاب گران سنگ (معرفه الرجال فی مدینه دارالعباد) در باب ارمغان والیان این بلده مبارکه آورده: مولانا امیر زمان خان والی دارالعباده در عهد آشیخ حسن اعتدال‌الملک (طول‌ا... عمره) روزی در جمع مردمان اندر میدان بزرگ شهر که آن را امیرچقماق خوانند حاضر شده و بار عام داد و گفت: ما اهل کاریم و تلاش، آمده‌ایم تا این بلده طیبه را از نو بسازیم ما از یاران باران و اهل گفتگوی تمدن‌ها و نماینده دولت پاسخگو هستیم! پس ای اهالی شهر هرکس مشکلی دارد برگوید و سوالی دارد بپرسد و راه‌کار برای ادامه کار ارایه کند (البته بی‌تملق و زیاده‌گویی و مطایبه) اگر تلگرافی و حتی چون قدما «مورس» بزند مطلوب‌تر که ما را «زمان» کم است! بشنویم و با جدیت دنبال کنیم. مردی از اهالی «کاغذ اخبار» وی را خطاب ساخته گفت: مولایم به سلامت باد، ما را از بلاد مرکزی چه سوغات آوردی که در این شهر نایاب و نوبرانه باشد!؟ مولانا امیرزمان خان پاسخ داد: (نخستین)، مردمان همدیگر را به عجب نگریستند و گفتند آن چیست؟ پس امیر گفت چیست نگویید، بگویید: کیست؟ وی مردی اهل علم و تقوا و تجربه و کار و از شایستگان کارگزاران ما در بلاد مرکزی بوده است و او را جانشین امیرالامرای دارالحکومه ساختیم از جهت اسوه بودن در هماهنگی و روش صحیح شرفیابی و در جلسه نشستن مرمدیران را، طویل‌اللسان یاد آور شده از آن روز تا ختم کتاب از این «ارمغان» کسی سخنی نشنیده و گویا از کرامتش ذکر کرده‌اند و همانند سلطان‌الآیینه در عمرش نخندیده و از عمق تدبیرش گفته و وارد بحث و جدل و دوستی و محبت نشده! طویل‌اللسان می‌نویسد: اکنون پس از گذشت سال‌ها حکمت این ارمغان را فهمیدم قصد مولانا زمان خان این بود که حاضران در جلسات کلام طولانی نکنند و اگر کسی از وی سوال کرد در بحث و فحص چگونه باشیم؟ به اشاره‌ی چشم و ابرو میرزا آقا نخستین (ملقب به اخم‌الامرا) را نشان دهد و به مدیران بفهماند جدی و بی‌حرف و حدیث به سان وی باشید. آیندگان چون این کتاب مستطاب خوانند اقرار کنند و نیک دریابند که (میرزا آقا نخستین) علاوه بر محاسن و سجایای وی که گفته شد برای دارالحکومه این بلده مبارکه «نوبرانه» هم بود.

تمّ‌الحدیث فی الیوم الجمعه، حقیر سراپا تقصیر
زبان‌دراز


طنز شماره 545

سال نشاط!!

حضرت آشیخ حسن وکیل‌الرعایا پس از ایراد سخنرانی و خطبه بهمنیه بر روی سال جدید و آتی نام (سال نشاط و شادی ملی) گذاشتند و همه را به شادی و نشاط و امید فراخواندند. زبان‌دراز برحسب وظیفه ذاتی فضولی و زبان‌درازی کردن سراغ اقشار مختلف مردم البته در اتاق دربسته رفت و سرانجام بنابه آموخته‌های خود از صداوسیما نظریه شخص زبان‌دراز را القا کرد. حسب‌الامر جهان مطاع شیخ دیپلمات مردمان طرف سوال با حرکات موزون و ترانه‌خوان و نغمه‌سرا جواب دادند که توجه شما را به خواندن پاسخ‌ها جلب می‌کنم. صنف هنرمند در جواب سؤالِ مراقب شادی خود باشید، فرمودند: «گل اومد بهار اومد بریم به صحرا» ضمناً علت فرمایش را عدم توان پذیرایی در بنده منزل و خلاصی از مخارج دید و بازدید بیان نمودند. طبقه حقوق بگیر سابقاً متوسط و فعلاً زیر خط فقر فرمودند: «خیر نبینی گرونی تاس و دولوچم را بردند» بنازم به عزت نفس که نفرمودند به خاطر گرانی‌ اجناس خانه را فروختیم، شاید هم منظورشان سارقان بیت‌المال است که پس از روفت و روب آنجا به اینجا هم سری زده‌اند. آقازادگان صاحب نفوذ فرمودند: «یک ویلایی من بسازم چهل طبقه، چهل پنجره» و می‌گویند برای ما امسال و پارسال و سال‌های گذشته و دولت چپ و دولت راست فرقی نداره، ایران به کام پدران و ما فرزندان‌شان بوده و هست. یک عضو تحریریه آیینه یزد که اصرار داشت نامش را سلطان‌الآیینه نفهمد یواشکی و بدون حرکات موزون و ترنم گفت «دلِ خوش و نشاط، کیلویی چند؟» برو بابا!

زبان‌دراز


طنز شماره 544

حکایت اندر مبلغ عیدی و 999 کاروانسرا

زبان‌دراز پس از سال‌ها خاک مدرسه و دود چراغ تحقیقکده‌ها را بر سر و چشم کردن بر این اعتقاد است که امور مملکت بر میزان و مقیاس دقیق است و دقیقاً حساب و کتاب و ضرب و تقسیم کار خود را می‌کنند و بعد اعلام می‌گردد مثلاً عیدی امسال کارمندان دولت، هشت میلیون و چهارصد و هفتاد و پنج هزار ریال و خرده‌ای اعلام شده است البته زبان‌دراززاده صغیر تحت تاثیر دنیای مجازی به بیماری شک و تردید دچارشده و می‌گوید با (بچه‌های دهه هفتاد و هشتاد) جور دیگر صحبت کنید. جالب اینکه پیش قاضی معلق بازی هم می‌کند و در مقابل عالم بلامنازعی چون زبان‌دراز حکایت تاریخی در رد ادعای بنده می‌آورد و می‌گوید: به فرمان شاه عباس، کاروانسراها ساختند. تعدادشان چون به 999 رسید دستور به توقف داد. گفتند: قبله عالم به سلامت باد! رخصت بفرمایید تا هزار دستگاه تکمیل شود. گفت: خیر! کافیست؛ حکمتی در آنست که شما قادر به درک آن نیستید! لفظ (هزار) زود گفته می‌شود و تمام می‌گردد و لیکن گفتن عبارت (نهصد و نود و نه کاروانسرا) خود ابهتی شاهانه دارد.!!! گفتم چه ربطی داشت گفت عاقلان دانند!! شما خوانندگان آیینه یزد بفرمایید: بنده چه جوابی به این نورچشمی بدهم چون رقم و عدد و ضرب و تقسیم قانون بودجه را نمی‌دانم که بتوانم موضوع را به او تفهیم کنم!!؟

زبان‌دراز


طنز شماره 543

مشتری همیشگی زبان‌دراز

از میان هزار عیب مادرزادی که دارم بیشترین هزینه مادی و معنوی را هم برای عیب حواس‌پرتی و عدم دقت پرداخت کرده‌ام یکی از مشتری‌های هر روزه و ثابتم دو نفر پلیس راهنمایی و رانندگی مهربان و مودب و دقیق و قانون‌مدار هستند اینقدر با این دو عزیز به قول ما یزدی‌ها (اوسا، مشتری) شدیم که با سوپری محل و نانوایی سرخیابان نشدیم. غیرممکن است خدمت این دو عزیز موتورسوار نرسم مخصوصاً صبح‌ها که هزاران درگیری ذهنی و قسط و بدهی و دیر شدن مدرسه حواسم را درگیر می‌کند که ببخشید رویم به دیوار یادم می‌رود دکمه پیراهن و زیپ لباسم را ببندم چه رسد به بستن کمربند ایمنی اتومبیلم، خوشبختانه دوستان مذکور یادآوری لازم آن هم به صورت کتبی می‌نمایند روز دیگر از حواس‌پرتی نگاه به عقربه سرعت‌سنج نمی‌کنم. خوشبختانه دوستان حواسشون جمع می‌باشد و به همه چیز توجه دارند اصلا صبح زود سرما که هنوز کله‌پزی‌ها باز نشده آقایان موتورسوار که بیکار نیستند پشت درخت بایستند و ناگهان جلو راننده سبز شوند بگویند sok sok دیدمت پریشب که اندک سفیدک مشابه برف آمده بود صبحش کاملاً حواسم جمع کردم دکمه پیراهن تا کمربند ماشین را بستم هرچه کارت، مجوز، گواهی‌نامه، صداقنامه، قبوض، آرم که لازم است همراه راننده باشد همان شب در ماشین گذاشتم حتی موقع حرکت مثل روز آزمون شهری اول آیینه و صندلی را میزان و تنظیم کرده راهنما را هم زدم حواسم به کیلومتر و دوربین و مشتری‌ها هم بود ولی باز آن دو یار نگهبان همیشه همراه باعلامت دست خواستار توقف و تجدید دیدار و مذاکره خیابانی شدند من هم با اعتماد به نفس تمام درحالیکه ریاکارانه و با آرامش کمربند ایمنی اتومبیلم را طوری باز می‌کردم که آن دو پلیس از بسته بودنش مطمئن شوند و ببینند که بسته بوده از ماشین پیاده شدم گفتم سلام فرمایش؟ ایشان هم با ادب و متانت گفتند علیکم السلام صبح به خیر معذرت می‌خواهیم آفرین که همه مقرارت را رعایت کردی ولی حیف که زنجیر چرخ نبستی!!! چنان دو دستی بر سرم کوبیدم که...!!!

زبان‌دراز


طنز شماره 542

حمومی آی حمومی تشت پاشویه‌ام را آوردند!!

نمی‌دانم شنیدید می‌گویند: «سرپیری و معرکه‌گیری»، یا «عشق پیری گربجنبد سر به رسوایی زند» بالاخره معرکه‌گیری زبان‌دراز سر به رسوایی زد خواستم به یک صورتی پیام بانوی «مشاور و پاشویه‌ی عشق آفرین» که اتفاقاً به دل وزیر بهداشت و پزشکان هم نشسته بود و به بانوی مشاور آشیخ حسن وکیل‌الرعایا نیز توصیه می‌کردند این حقیر موضوع را به گوش عیال مکرمه برساند ولی ماشاا... اینقدر زبان مشارالیها روی رگبار صدا و فرمایش، مکرر است که فرصت پیش نیامد. بنده هم به هر حال (تشت و پاشویه) را رها نکردم و کلیپ‌ها را با زیرنویس برای ایشان چند بار فرستادم ولی افاقه نکرد که نکرد تا اینکه نقشه‌ای کشیدم و خودم را به بیماری زدم و با رشوه دادن به زبان‌دراززاده ته تغاری که گویا جاسوس دوجانبه هم می‌باشد فهماندم که علاج تب باباجان زبان‌درازت پاشویه با آب و گلبرگ است، شیر پیشکش! در حال آخ و وای گفتن و اعلام تب کردن بودم که عیال گفت: زبان‌دراز! بیا حمام «کارِت دارم»، تشت هم گذاشته‌ام، آماده پاشویه باش برای همه دردهایت مخصوصاً پرکردن اوقات فراغتت خوب است!! من هم پاچه‌ شلوارم را ورمالیدم و به سرعت پهباد بدون سرنشین عازم حمام شدم از آن ساعت تا الان چهار ساعت است که درحال پاشویه و ماساژ در تشت با پودر شوینده معطر گلبرگ و سفیدکننده گلرنگ هستم. چون هم پرده‌ها چرکین بود و هم پتوها زیاد!! هی پاشویه کردم! هی پتو و پرده‌ها را ماساژ دادم!! نمی‌دانید چقدر عشق‌آفرین است اثرش هم نه یک ماه که تا نوروز ادامه دارد فقط دعایم کنید به دستم اثر نکند که نمی‌توانم جواب سلطان‌الآیینه را بدهم. روز بد نبینید نوبت عشق‌آفرینی عیال بانو هم رسید فکرکنم مامانشان را هم خبر کرده، خدا به خیر کند دوتا گونی پرده و پتو آورده بودند تا برای عیدنوروز آماده کنم و دو دستی تحویل دهم...!

زبان‌دراز


طنز شماره 541

اطلاعیه

اینجانب زبان‌دراززاده‌ فرزند ارشد ذکور زبان‌دراز طنزنویس غیرمشهور یزد با همراه داشتن مدارک زیر:
الف) گواهی عدم اعتیاد، ب) گواهی حسن شهرت از شورای محله، ج) گواهی عدم سوءپیشینه از مراکز قضایی و انتظامی، د) گواهی صحت و سلامت بدنی و روانی از پزشک قانونی، ه) گواه عدم سفرخارجی و پذیرایی به عنوان مهمان از وزارت‌خارجه، و) پرینت چند ساله حساب که ثابت می‌کند هیچ پولی مگر پول تو جیبی که از سوی پدر بزرگوار به حسابم واریز شده از کسی پولی دریافت ننموده‌ام، اعلام می‌دارم چون فردا عازم دانشگاه هستم و شنیده‌ام دانشجویان قرار است در سلف سرویس، همایش اعتراضی نسبت به کیفیت غذا برگزار کنند، گرچه بنده اعتراضی ندارم ولی چون ژن برتر فضولی و بدشانسی از طایفه زبان‌درازی به ارث برده‌ام وقتی برای رفع بیکاری آن نزدیکی‌ها دیده شوم احتمال قریب به یقین از روی بدشانسی و موروثی همه کاسه، کوزه‌ها سر این حقیر سراپا تقصیر شکسته می‌شود لذا برای محکم کاری و پیش‌بینی بعد از آزادی بیان!! و رفع هر نوع برچسب و محکوم شدن، این مدارک را با خود همراه خواهم داشت. من الله التوفیق- زبان‌دراززاده
رونوشت: جناب سلطان‌الآیینه جهت استحضار و استدعای چاپ و آماده نمودن مدرکی برای ضمانت در صورت نیاز.