سفارش تبلیغ
صبا ویژن

هفته نامه آیینه یزد

طنز شماره 529

روحانی مچکریم

زبان‌دراززاده گفت: خانم بلوچ وزیر علوم شده است. زبان‌دراززاده بعدی هم گفت: گفته‌اند از رکود هم خارج شده. آن ته‌تغاری هم به نطق آمد و گفت بیکاری هم به مرز تعادل بازگشته است. صبیه و والده‌شان متفقاً گفتند (روحانی مچکریم). حقیر سراپا تقصیر زبان‌دراز که کم‌کم صبرم تمام شده بود نگاهی به زبان‌دراززادگان ذکور کردم و خواستم رفع ابهام کنند که اولی پاسخ داد البته در کشور امارات «خانم امیری» وزیر علوم شده، بعدی ادامه داد منظورم از خروج از رکود هم روسیه بوده و ته‌تغاری گفت بیکاری در امریکا را گفتم البته والده‌شون که تخصّص فوق دکترا در ماست‌مالی خطای فرزندان را دارد با همان شور قبلی گفت (روحانی مچکریم) فدای سرتان اینجا وعده‌ها عملی نشد جایی دیگه بشه خوب است. صبیه هم که همیشه شاهد در محضر والده‌شون هستند گفتند: ما مدیریت جهانی داریم. البته این بنده با سلطان‌الآیینه همدردی کردم که چطور این یاوه‌گویی‌ها را تحمل و چاپ می‌کند.

زبان‌دراز


طنز شماره 528

افشای مکتوب منسوب «ترامپ»
به وکیل‌المله «آشیخ حسن»


عالیجناب، سلام
ما که ترامپ هستیم می‌پذیریم که در کنار صدها اشتباه دو اشتباه لپی هم کردیم. اول نام پارس را از خلیج‌فارس انداختیم وقتی هم که خواستیم درستش کنیم نمک‌گیر کشورهای همسایه جنوبی‌تان شدیم و آن کلمه جعلی را گفتیم و بلا گفتیم همه هر اختلافی که داشتند کنار گذاشتند و علیه ما متحد شدند. دوّم در مورد «سپاه» گفتیم و بلا گفتیم چنان سردار، ظریف را و ظریف، سردار را بغل کردند که تو نگو اینها اونها بودند و خود حضرتعالی هم چنان گفتید که گفتیم آیا این «آشیح حسن» اون «آشیخ حسن» است؟ عجبا گویا دعواها بر سر لحاف «ترامپ» بود. خوب ولی بالاخره توانستیم ثابت کنیم که ما (غلط) هم می‌توانیم بکنیم شما ببخشید. به قول عبید زاکانی شما، «مست بودم گر غلطی کردم- غلط فراوان کنند مستانا» و اما بعد حضرت «آشیخ حسن جان!» ما در کنار غلط کردن‌ها یک سوالی هم کردیم که نمی‌دانیم آیا جوابی می‌شنویم من از قول خودتان که بابت پول‌های فراوان (پ.ز) می‌گفتید پول‌ها چطور شد؟ کمک می‌گیرم و عرض می‌کنم لطفا فقط این سوال مرا جواب بدهید راستی نگفتید پول‌ها چطور شد...؟

زبان‌دراز


طنز شماره 527

تبریک به سبک زبان‌درازانه

از آنجا که هفته گذشته به نام نیروی انتظامی بود سلطان‌الآیینه به سر دبیر اعلام نموده این روز را تبریک بگوید و تجلیل کند. نامه‌رسان که لازم بود نامه را به دست سر دبیر برساند آن را روی میز شکسته زبان‌دراز گذاشته بود بنابراین زبان‌دراز به اطلاع می‌رساند: چهارشنبه را روز بدون پلیس نامیده بودند کور شوم اگر روزهای دیگر هم پلیس راهنمایی و رانندگی را در مسیر خود دیده باشم مخصوصاً آنجاهاییکه ترافیک، گره‌اش کور می‌شود و آرزو می‌کنم از بلندگوی ماشین پلیس صدای دلنشین جناب سروان به گوش برسد که: آقا حرکت کن من هم عرض کنم: چشم ولی نمی‌شود برای اینکه نگویید: الهی! نمک زحمات این عزیزان کورت کند این همه پلیس را مگر نمی‌بینی؟ عرض می‌کنم فداتون شوم آیا اینها بیشتر حافظان کمربند نیستند و بقیه هم سرعت‌سنج؟ و کاری به آن قضیه‌ها ندارند. راه، خودش باز می‌شود، حالا نشد آخرشب می‌شود. کسی را به این جرم نمی‌توان قبض به دست کرد. اما زبان‌دراز که سالی چند‌بار بدون حواس‌پرتی می‌نویسد اظهار می‌دارد: جناب سرهنگ فدای همه قپه‌هاتان روزتون بر شما و بر همه مبارک خسته نباشید آن روز که فرمودید پلیس نیست اون بالایی که هست خوشبختانه به تعداد صندوق‌های صدقات هم هست و همه جا درحال مچ‌گیری است دوربین‌ها را عرض می‌کنم لطفا بفرمایید: اون بالایی روشن است یا خاموش؟ ثابت شد که هر روز روز پلیس است...

زبان‌دراز


طنز شماره 526

زبان‌دراز نسخه پیچ می‌شود!!

خانم‌ها، آقایان! خوانندگان محترم مستحضرند که متخصصان هزار تا چالش را فرا روی دولت می‌بینند که چندتا از آنها به اصطلاح ابر چالش است و حل آن را بسیار مشکل می‌دانند. بنده با فراست و دانایی و هوشی که فقط یک بند انگشت! کمتر از انیشتن و... می‌باشد برای حل همه مشکلات کشور یک نسخه یک کلمه‌ای تجویز می‌کنم. مطمئن هستم شما هم پس از توضیح می‌پذیرید. اگر می‌خواهید تمام مشکلات حل شود مملکت را تعطیل کنید خود به خود مشکلات حل می‌شود!! مثلاً اگر بانک‌ها، شرکت‌ها، مناقصات، مزایدات، واردات و صادرات تعطیل شود مسلماً عده‌ای از آقایان و آقازادگان و صاحبان رانت تشریف می‌برند سر املاک و اموال فرزندان و برادران و خواهران هم فال و هم حال و هم تماشا بنابراین فرصت اختلاس و پارتی بازی ندارند. یا برای ما فاقدین فرصت و امکانات وقتی کارمان تعطیل باشد بهترین و مفتکی‌ترین کار وقت‌گذرانی، خواب است پس نه آب مصرف می‌شود نه هوا آلوده نه محیط‌زیست تخریب می‌شود! ضمناً چون همه بیکارند بنابراین بیکاری و فقر و نداری هم احساس نمی‌شود. عجب خوانندگانی داریم این چپ چپ خواندن مثل چپ چپ نگاه کردن عاقل اندر سفیه به این زبان‌دراز سراپا تقصیر است. حتما می‌خواهید بگویید زبان‌دراز هم با این پیشنهاد خوب و مفیدش مشهور شهر و بلد خواهد شد راستی حالا که همه‌جا تعطیل نیست شاید بگویید عده‌ای از مدیران، وزرا و وکلا درحال شق‌القمرند!!

زبان‌دراز


طنز شماره 524

زبان‌دراز اعلام «کهولت» کرد

دوستداران آیینه سلام
اینجانب فرزند زبان‌دراز معروف به «زبان‌دراززاده» هستم. ابوی گرامی بنده که همیشه و در مطبوعات یزد به عنوان مقاله و طنزنویس حضور چشمگیر و در اکثر تصمیمات دخیل بوده چند سالی است که سن و سالشان از مرز خطوط قرمز گذشته و موضوع گفتگوی خانواده می‌باشد از دیروز در را به روی خود بسته و اعتصاب غذا کرده و اعلام کهولت و ناتوانی در انجام امور شخصی می‌نماید و فرموده ‌است: نیاز به پرستار دارد لذا از پزشکان و روانپزشکان و متخصصانی که خواننده پرو پاقرص «آیینه یزد» هستند استدعا دارم راهنمایی فرمایند و خانواده‌ای را از نگرانی و ستونی را در «آیینه» از خالی بودن مطلب نجات دهند. ضمناً به اطلاع می‌رسانم: اهل‌البیت ایشان که والده بنده می‌باشند اصلا نگران این موضوع نبوده و نیستند بلکه بسیار خشمگین هم شده‌اند و می‌گویند ظاهرسازی پدرت می‌باشد، چطور وقت وقتش در همه چیز دخالت و اظهارنظر می‌کند و در تصمیم‌گیری‌ها به شما فرزندان نوجوان و جوانش می‌گوید: نظر من شرط است و الا و لابد باید به آن عمل کنید حالا می‌گوید: پیر و ناتوان شده!! بلایی به سرش بیاورم که مثل کبک بدود و همانند شیر غرش کند، جرات دارد در اتاق را باز کند از اتاقش بیاید بیرون!! با دوتا ضربه این لنگه کفش پاشنه سی سانتی خوب می‌شود. زبان‌دراز‌زاده که از این بی‌مهری ناراحت شده بود از والده پرسید چطور به این نتیجه رسیدی؟ گفت: مادر از وقتیکه عده‌ای علت ازدواج مجدد والد ماجدشان را ناتوانی و نیاز به پرستار بیان کرده‌اند زبان‌دراز هم خود را به مریضی زده است. خوانندگان متخصص لطفا کمک کنند تا ببینیم روزگار چگونه رقم خواهد خورد؟!

زبان‌دراززاده


طنز شماره 523

اگر برای مردم آب نداره برای تو که نان داره

می‌گویند یکی از بزرگان شهر استادکار مقنی را به کار گرفت که یک حلقه چاه آب حفر کند ولی هرچه در عمق زمین رفت به آب نرسید. روزی مقنی که خبر از افراد حاضر در بالای چاه نداشت با کارگرش درد دل می‌کرد و می‌گفت: هرچی به این ارباب می‌گویم چاه آب نداره، می‌گوید بکن... بکن! همان صاحبکار که مدتی بالای چاه کنار کارگر ایستاده بود گفت تو کارت را انجام بده اگر برای من آب ندارد برای تو که نان دارد. بنده که دنبال سوژه هستم هربار موارد زیر را می‌بینم یاد آن حکایت می‌افتم.
-قصه پر غصه پروژه‌های عمرانی سطح شهر که یکی می‌کند دیگری پر می‌کند و مرمت نکرده دوباره خراب است.
-تشکیل ستادهای پیگیری و کمیته تحقیق و تفحص‌ها و عدم اعلام نتایج یا عدم پیگیری.
-لزوم داشتن برگ معاینه فنی خودرو و بازار گرمی افزایش نرخ.
-در سال‌های قبل داستان (سد سازی) طراحان مطالعه‌ پروژه‌های آبرسانی به شهرها.
-دست‌اندرکاران تهیه و یا بنویسیم شعارها و پیام‌هایی که بر در و دیوار و بیلبوردها و پل‌های هوایی می‌نویسند و کسی نمی‌خواند یا توجه و اجرا نمی‌کند.
-در حال نوشتن آخری بودم دیدم زبان‌دراززاده که یواشکی وزیر چشمی مطالب را دید می‌زد گفت پدر عزیزم! برعکس آن هم من سراغ دارم. با عصانیت گفتم: مثلا؟ گفت مثلا تلاش و دوندگی بعضی از اعضای ستادهای انتخاباتی که اگر برای آنها آب نداشته باشد ولی در سایه تلاششان برای دیگران نان داره! امان از دست بچه‌های این دور و زمان و فضولی‌های بیجای آنها. راستی چی گفت؟! متوجه نشدم شما منظورش را فهمیدید؟

زبان دراز


طنز شماره 522

آوردیم وآوردیم، دسته گل آوردیم!!

گویا قرار نیست یک «دل سیر» استراحت صبحگاهی داشته باشم دیشب تا صبح نخوابیدم چون بی‌بی قمر همسایه به سلامتی، عروس به خانه می‌آورد. صبح هم که اهل‌البیت تلفنی به خواهر محترمش گزارش می‌داد شنیدم می‌گفت: از دو ماه پیش سر کوچه که خاله خانم می‌نشست (اینها قدیمی‌اند موبایل و تلگرام و اینستاگرام ندارند و چیزی جایگزین نکردند) با فیس و افاده می‌گفت: دیگه سر کوچه هم نمی‌توانم بیایم عروسم را از نصف جهان آوردند و مثل ماه است چه بگم! هزار تا هنر از هر انگشتش میریزد دکتر و مهندس هم هست مثل شما هم اهل سیاست نیست. «بی‌بی مل‌مل» همسایه که دخترانش پسند چند تا از خانواده‌های خواستگار نشده بودند حوصله‌اش سر رفت و گفت: چرا خودشان نگه‌اش نداشتند راستی آقاتون که *«اقه» قیافه دکتر و مهندس‌ها که دانش‌آموزان مدرسه‌اش بودند می‌گرفت آیا یکی‌شون لایق نبودند تا در خانه شما را بزنند. خلاصه دیشب عروس را آوردند. چندین کیلومتر هم پیشوازش رفتند. نگو و نپرس که زبان و قلم یارای گفتن و نوشتن ندارد همه فامیل‌ها را هم برده بودند که گفتم وقت گذشت ول کن برو دنبال کارت ده دقیقه آرامش هم لازم است. ببخشید! سلطان‌الآیینه پیغام داده بود: خیر مقدمی برای رئیس جدید الانتصاب بلدیه بنویسم اما زبان‌دراز حرف گوش نکن نمی‌دانم چی نوشت و چه ربطی به خواست «آیینه» دارد! ول کن بابا خودشون شاید ربطش بدهند ولی کی جرات داره این را بگذارد روی میز کذایی آیینه تا چاپ بشود!!؟
*اقه به لهجه یزدی یعنی این اندازه

زبان دراز


طنز شماره 521

سقیفه بنی‌اصلاحیه و انتخاب امیر

در تاریخ «ابوالفضول جابلقایی» آمده بود در عهد قدیم عده‌ای که خود را «ریش‌سفیدان» قوم می‌نامیدند رای از اصلاحیون گرفتی و گاه سخن از باب میل اعتدالیون گفتی ولی همسفره با اصولگرایان می‌شدی و هیچ‌گاه هزینه‌ای ندادی مگر آنکه صورتحساب پای مردم گذاشتی. شنیده‌ شده است امیر «بلده مبارکه» به دارالحکومه رفته و قصد رها کردن مسند «امارت» دارد درحالی‌که شاداب‌تر از روز اول در دارالاماره پابرجا و حکم می‌راند از همان گروه عده‌ای نشستند و گفتند: هشدار که شما از انصار و اعوان دولتید و مبادا که مهاجرین؛ حاکم تعیین کنند. جوانان و شباب اهل اصلاح باد در «غب غب» انداختند و گفتند: ای بزرگان! رسم چیست؟ یکی از اسپهبدان قوم گفت در یونان قدیم رسم بود که متقاضیان حکومت به المپیاد کوه رفتی زوبین و مچ انداختی پس شخص پیروز به امارت رسیدی. دیگری گفت: همای سعادت بپرانیم بر دوش هرکس که نشیند او امیر ما باشد دیگری گفت: این روش متروک است نام‌ها را نوشته و در کیسه اندازیم و از این جوانان یکی بیاید و بیرون آورد تا بگوییم به سفارش اعضای ستاد شیخ دیپلمات، امیر جدید انتخاب گشتی. پیر قومشان، «اسپیدان» نام خنده‌ای کرد و گفت بهتر است رأی بدهند. نیمه شب ما و یاران آرا را شماریم و شما را پیامکی خبر کنیم و نام لیست را «قدم پنجم» گذاریم تا دیگران نتوانند بهانه بگیرند. جوانکی فریاد کشید هرکه رأی تواند داد قطعا شمردن هم می‌داند. پس بزرگان تا پاسی از شب در «سقیفه بنی‌اصلاحیه» به شور پرداختند و گفتند: جوانان ستاد راست گفتند تقسیم کار کنیم. رأی دادن و شمردن با جوانان ستاد و قسمت آخرش که تعیین امیر است ما خود زحمتش را می‌کشیم. شباب قوم بدین لطف و گذشت شاد شده و همانند ایام ماضیه به سرِکار رفتند!! درحالی‌که سیدالامیر در ارگ با قدرت و حکمت امور را اداره می‌کرد، گروه کثیری از مردم در بلده عظیم و عده‌ای هم در دارالحکومه چیزی نقدتر از ستون طنز آیینه را نمی‌دیدند بنابراین به ریش زبان‌دراز و حاشیه‌نویس این طنز ‌می‌خندیدند.

زبان دراز


طنز شماره 520

درخواست مرخصی استخلاصی

خدمت سلطان‌الآیینه با درود و ادب
خدمتتان عارضم چند صباحی نیاز به مرخصی استعلاجی که نه..! نوع دیگرش مرخصی استخلاصی دارم زیرا از بس در دوران پخش مراسم اخذ رای اعتماد به وزرای کابینه دوازدهم برخی نمایندگان و شخص آشیخ حسن دیپلمات که اخیراً به‌عنوان وکیل‌الرعایا نامیده می‌شوند از زبان مبارکشان طنز وزین و فاخر بروز داده‌اند بنده از طنزپردازی بی‌نمک و سست که با این قلم شکسته‌ام بر روی صفحه آیینه نقش می‌بندد خجالت کشیده‌ام لذا درخواست مرخصی استخلاصی خود را با ضمیمه‌های پیوست تقدیم می‌دارم چون زبان‌دراز از خجالت آب شده است. به امید موفقیت.
ضمیمه یک
درحالی‌که نمایندگان حاضر به نشستن سرجا و روی صندلی خودشان نبودند به یاد مدرسه افتادم که میرزا علی خان ناظم با ترکه دنبال بچه‌ها می‌دوید که بروند کلاس! ببخشید پیری زبان‌دراز است که با میرزا علی خان ناظم دبستان «خامسی» دهه پنجاه قاطی کردم!
ضمیمه دو
هنوز نچ نچ سلفی و چرت زدن بعضی در جلسه علنی و کاموابافی بانوانی به‌چشم می‌خورد که نماینده دائم التذکر با شش تا گلابی آمد و بی‌تعارف به تنهایی خورد! یادم آمد هر وقت سر کلاس پرچانگی می‌کردم آقا معلم می‌گفت: کوچولوی زبان‌دراز!! آلوچه خشک بگذار تو دهانت خیس بخوره برای زنگ تفریحت آماده باشد تا بخوری! هم من حرف نزده بودم و هم قانون نخوردن سرکلاس حفظ شده بود.
ضمیمه سه
 وقتی بچه مدرسه‌ای بودم بعضی مواقع دست چپ و راستم را اشتباه می‌کردم و به تبع آن کفشم هم اشتباه می‌پوشیدم مثل فرق مخالف و موافق یا تفاوت صالحی وزیر قبلی و یا تازه آمده را ندانستن یا آن باشگاه را با باشگاه نفت یکی دانستن ضمناً گاه آرای باطله از طنز به مرز هجو می‌رسید یا 140 نفر موافق ثبت‌نام ‌کردند اما 133 نفر رای «آری» ‌دادند.
ضمیمه چهار
که طنز با خنده بلند خود طناز عزیز همراه شد
آنجاکه شیخ حسن دیپلمات به وزیر عدلیه که شعرخوانی‌اش رئیس مجلس را به وجد آورده بود گفت: انتظار دارم حقوق بشر و حقوق شهروندی و تفاهم دو قوه را تحقق بخشد، همین چندتا کار را بکند کافی است و آقای دنیای مجازی محدودیت‌ها را بردارد و آزادی و امنیت را تامین کند وقتی خوب دقت کنی وزرا را هم بشناسی می‌فهمی چرا وجود مبارک وکیل‌الرعایا خندیدند و دیگر وکلا هم خندیدند. قبول ندارید بفرمایید فیلمش را ببینید!!

زبان دراز


طنز شماره 519

همدلی با شیخ دیپلمات

زبان‌دراز که بدون احتساب شب‌ها پنج‌ دهه عمر کرده یک پادشاه و چهار، پنج نخست‌وزیر قبل و دو نخست‌وزیر و هفت رییس‌جمهور را بعد از انقلاب دیده تاکنون این همدلی بین مردم و رییس‌جمهور را ندیده است حتما می‌گویید: زبان‌دراز که مدعی بوده پاچه‌خواری نکرده و اغراق نگفته حالا به صف پر رونق کشک‌مالان و بادمجان دور قاب چین‌ها درآمده است. لذا باید به عرض برسانم: زود قضاوت کردید بگذارید کلام منعقد شود تا خدمتتان بگویم. دلیل اثبات عرایضم جناب آشیخ حسن خان اعتدال‌الملک سابق و وکیل‌الرعایای دور دوم در باب عدم معرفی وزیر زن فرمودند دلم می‌خواست نشد. ببینید چه همدلی بین ایشان و مردم است دل نازنین مردم رفاه، پول فراوان، ماشین لوکس آخرین مدل، ویلای داخل و خارج کشور و مسکن و کار و دلخوش عدالت و... برای خود و فرزندان و دیگران می‌خواهند اما نمی‌شود و این یعنی همان همدلی بین مدیر و مردم. بحث به اینجا که رسید دیدم سلطان‌الآیینه از زیر عینک به نوشته و قد و بالای زبان‌دراز به قول رئیس مجلس «بدجوری» نگاه می‌کند بنابراین دلم می‌خواهد فعلا دور شوم که این یکی برخلاف تحقق همدلی‌های سابق شد!!

زبان دراز