سفارش تبلیغ
صبا ویژن

هفته نامه آیینه یزد

تیتر یک شماره 495

امام گفتند چرا اینقدر عکس من را چاپ و مطلب من را تیتر می‌کنید؟

به امام گفتند علیه شما حرف می‌زنند که امام در پاسخ گفت «مگر من اصول دین هستم؟»

آیینه یزد - امام گفتند چرا اینقدر عکس من را چاپ و مطلب من را تیتر می‌کنید؟

حجت‌الاسلام مسیح مهاجری، مدیرمسئول روزنامه جمهوری اسلامی، در مصاحبه‌ای که با سایت جماران انجام داده، به خاطراتی از امام اشاره کرده که کمتر بیان شده است. گزیده این گفت‌وگو را در پی می‌خوانید.
‌رابطه امام(ره) با روزنامه جمهوری اسلامی و شخص من معمولا از طریق مرحوم حاج احمد‌آقا صورت می‌گرفت یا به دستور حاج احمد‌آقا بعد از اینکه امام به ایشان چیزی می‌گفتند، یکی از افراد به دفتر تلفن می‌زدند و مطلب را به من می‌گفتند. گاهی خود حاج احمد‌آقا مستقیم به من می‌گفتند و گاهی هم به دفتر می‌گفتند که دفتر بگوید... عده‌ای پیش امام آمدند و جوری حرف زدند که امام علیه آنها چیزی بگوید. امام گفتند با آنها کاری نداشته باشید و به امام گفتند علیه شما حرف می‌زنند که امام در پاسخ گفت «مگر من اصول دین هستم؟» نمونه دیگر این است که درباره یکی از علمای شیراز خدمت امام آمدند و گفتند ایشان مروج آقای خویی است. امام گفتند که مروج آقای خویی باشد چه اشکالی دارد؟ منظورشان این بود که وقتی از آقای خویی تقلید می‌کند، از شما تقلید نمی‌کند. دیدند فایده ندارد، صریح گفتند که مقلدین شما را به آقای خویی بر‌می‌گرداند؛ یعنی می‌خواستند امام علیه آن عالم شیراز موضع بگیرد که امام با برخورد خود آنها را ناامید کردند و کاری کردند که دیگر از این قبیل حرف‌ها خدمت امام گفته نشود.
درباره عید فطر امام می‌گفتند به آقای گلپایگانی مراجعه کنید. یکی از اعضای دفتر امام همان زمان به من گفتند که یک سال آقای گلپایگانی نامه‌ای به امام نوشتند یا منتشر کردند که درباره موضوعی اعتراض به امام بود که من جزئیاتش را هم می‌دانم، ولی لازم نیست بگویم. اعضای دفتر گفتند این نامه را به امام نشان ندهیم، اما امام متوجه شد، چون امام از مسیرهای دیگری هم اطلاعات را به دست می‌آوردند و این هوش سیاسی را داشتند که ممکن است اعضای دفتر چیزهایی را از امام مخفی کنند، برای فهمیدن موضوعات راه‌های مختلف به کار می‌گرفتند، وقتی امام این نامه را دیده بود، فکر کردیم عید فطر امسال دیگر امام نمی‌گوید به آقای گلپایگانی مراجعه کنید، ولی باز دیدیم گفتند به آقای گلپایگانی مراجعه کنید.
در اواسط دهه 60 بود که من به دلیل سؤالی که برایم پیش آمده بود، در اختلافاتی که بین مسئولان وجود داشت می‌خواستم تکلیف خودم در روزنامه را بدانم که باید چه کار کنم، یک خط مشی را انتخاب کرده بودیم و می‌خواستیم به امام هم عرضه کنیم و ببینیم که آن را قبول دارند یا نه، می‌خواستم خدمت امام بروم و در صدد بودم که خدمت حاج احمدآقا تلفن بزنم و به ایشان بگویم که قراری مشخص کنند و من خدمت امام برسم، در همان روزها بود که حاج احمد‌آقا تلفن زدند و گفتند امام می‌خواهند شما را ببینند. ما به حیاط خلوت پشت حسینیه رفتیم و قالیچه‌ای آنجا پهن کرده بودند و نشستیم و چای برای ما آوردند. من به آقای خاتمی گفتم که شما می‌دانید امام برای چه ما را خواستند؟ گفت نه. گفتم شما وزیر ارشاد هستید، چطور نمی‌دانید؟ گفت من هم مثل شما وقتی گفتند بیایید، آمدم. برای ما سؤال بود که امام چرا ما را احضار کردند؟ خدمت امام رفتیم و امام هم روی مبلی که همیشه می‌نشستند نشسته بودند. امام فرمودند من مزاحم آقایان شدم برای اینکه به شما بگویم چرا این‌قدر عکس من را چاپ و مطلب من را تیتر می‌کنید؟ به جای این کار در این مملکت آدم‌های زیادی هستند که می‌توانید عکس آنها را چاپ و مطالبشان را تیتر کنید. اگر طبیبی کار خوبی می‌کند و مریضی را معالجه می‌کند، عکس او را در صفحه اول روزنامه چاپ کنید. اگر کارگری کار خوبی انجام می‌دهد عکس و تیتر او را بیاورید. اگر دهقانی کار خوبی می‌کند، او را بیاورید. تقریبا یک هفته بعد و شاید هم کمتر دیدم که رادیو و تلویزیون دارد فرمایشات امام در دیدار با مدیران رادیو و تلویزیون را منتشر می‌کند. من به آقای محمد هاشمی که آن وقت مسئول صداوسیما بود تلفن زدم و گفتم شما خدمت امام رفتید یا امام شما را خواستند؟ گفت امام ما را خواستند. گفتم همین‌هایی که پخش شد، بود یا امام چیزهایی دیگری هم گفتند؟ چون من حس کردم باید همین قضیه ما باشد. گفت امام مطلب دیگری داشتند. گفتم مطلب چه بود؟ گفت امام به ما گفتند چه خبر است تا من پیچ رادیو و تلویزیون را باز می‌کنم حرف و عکس من است؟ این همه آدم در این مملکت کار می‌کنند. چرا آنها نه و چرا من؟ گفتم شما چه گفتید؟ گفت من گفتم آقا اگر ما شما را مطرح نکنیم، مردم دانه‌دانه آجرهای سازمان صداوسیما را می‌کنند و به سر ما می‌زنند. امام فرمودند «رابطه ما با مردم متعلق به قبل از رادیو و تلویزیون است». این خیلی جمله مهمی است.
یک مورد دیگر از این خاطرات این است که ما زمانی مقالاتی با عنوان «نگذارید جوجه‌ها کرکس شوند» در مورد ظلمی که خوانین به مردم می‌کردند و زمین‌های آنها را می‌گرفتند، می‌نوشتیم. انقلاب که شد بعضی از خان‌ها مردند و بعضی به خارج رفتند و بچه‌های بعضی از آنها آمدند و حکمی گرفتند. به ما گزارش رسید که خیلی جاها دارند این کار را انجام می‌دهند و زمین‌ها به این شکل از دهقانان و کشاورزان گرفته می‌شود و به خوانینی که صاحب ملک هم نبودند، داده می‌شود. خوانین همیشه زورگو بودند. ما شروع به چاپ‌کردن این گزارش کردیم. عده‌ای به ما گفتند این کار خوب نیست. گفتیم چرا خوب نیست؟ گفتند بچه‌های جبهه ناراحت می‌شوند. شما این را متوقف کنید. آدم‌های دلسوز این را می‌گفتند چون نگاهشان این بود اما ما این نگاه را قبول نداشتیم. این موضوع را از طریقی به گوش امام رساندیم و امام فرمودند کار روزنامه کار درستی است و آن را ادامه دهید. ما هم ادامه دادیم و خیلی خوب بود و ثمرات زیادی داشت چون آن راه بسته شد و جلوی این تجاوزها به حقوق مردم آن زمان گرفته شد.
یک مورد دیگر به وزارت خارجه و دولت انگلیس مربوط است. در دولت آقای مهندس موسوی، آقای ولایتی وزیر امور خارجه بود و مدتی در سفارتخانه انگلیس در تهران سفیر حضور نداشت یا سفارتخانه بسته بود یا با سطح پایین‌تری اداره می‌شد. خبردار شدیم که آقایی را به عنوان سفیر معرفی کردند که سابقه اطلاعاتی از طرف دولت انگلیس در ایران دارد و مأمور اطلاعاتی انگلیس بوده و زبان فارسی هم بلد است، ما حساس شدیم و چون معمولا سرمقاله‌های حساس را خودم می‌نویسم، مقاله‌ای با عنوان «پدر شیطان» نوشتم و در روزنامه چاپ شد. محتوای مقاله این بود که اگر آمریکا شیطان بزرگ است، انگلیس پدر شیطان است... حالا ما چطور آمدیم با آمریکای شیطان این برخورد را کردیم و به پدر شیطان اجازه دادیم که چنین آدمی را به عنوان سفیر معرفی کند؟ خصوصیاتش را نوشتیم و نوشتیم وزارت خارجه چرا این کار را کرده است؟ باید تجدیدنظر کند...
من وقتی آقای هاشمی‌رفسنجانی(ره) رئیس مجلس بودند، خدمت ایشان رفتم. روز قبل از دیدار من با ایشان رئیس مجلس الجزایر به اینجا آمده بود به دعوت آقای هاشمی و با ایشان ملاقات کرده بود. آقای هاشمی گفتند رئیس مجلس الجزایر از شما خیلی گله داشت و گفت روزنامه جمهوری اسلامی خیلی علیه ما می‌نویسد و شما بگویید ننویسد. گفتم شما چه جوابی دادید؟ گفتند من گفتم روزنامه آزاد است و از ما دستور نمی‌گیرد و کار خودش را می‌کند. بعد ایشان گفت ما معتقدیم روزنامه باید حرف خودش را بزند تا ما بتوانیم قدرتمند با خارج برخورد کنیم. عین همین را چند بار وزارت‌خارجه‌ای‌ها به ما گفتند. بعضی وقت‌ها وزارت‌خارجه‌ای‌ها اطلاعاتی به ما می‌دادند که در مورد موضوعی چیزی بنویسیم تا آنها بتوانند با مسائل سیاست خارجی با دست قوی‌تری برخورد کنند.