سفارش تبلیغ
صبا ویژن

هفته نامه آیینه یزد

آمیرزا قلمدون شماره 139

دنباله ماجرای «آمیرزا قلمدون »
که وصی «زبان بریده» شده بود

دیروز آمیرزا مرتضی که از دوستان قدیمی و از افرادی بود که خانواده آنها در محله برو بیایی داشتند و تقریباً از ثروتمندان روزگار به حساب می‌آمدند با اعضاء خانواده به منزل ما آمدند در فاصله زمانی که برای پذیرایی بیرون رفته بودم روزنامه‌های روی میز را ورق زده و در حال خواندن طنز شیرین «زبان دراز»در صفحه 4 شماره 136 هفته نامه آیینه یزد بودند به محض ورود در حالیکه آنها از زیبایی کلام و حلاوت سخن که اینگونه برشته تحریر درآمده بود تحسین می‌نمودند جمله به جمله خواندند و غمگینانه با یک چشم می‌گریستند و با چشم دیگر خنده‌ای تلخ داشتند مسئولیت خطیر مرا خدای ناخواسته پس از حدوث اتفاق بر می‌شمردند. در آن هنگام اظهار داشتم زبانم لال اگر خدای ناکرده چنین اتفاقی بیفتد چه خاکی بر سر خود بریزم اولاً خود، مادرزادی مادر زن ذلیلم دیگر تحمل ندارم الهی سالیان دراز زنده باشد و از این فیض عظمی و موهبت الهی که حتی حضرت آدم از آن بی بهره بود، بهره بگیرد ثانیاً با وضع اسفبار مالی او وخودم که سهام عدالت و مطالبات معوقه «20 روز پاداش قبل از سال 74 و مابه التفاوت یکساله احکام را دریافت ننموده ام، مخارج کفن و دفن را از کجا تهیه کنم. آمیرزا مرتضی در حالیکه سخت ناراحت شده بود آهی کشید و گفت این ماجرا مرا به یاد خاطره‌ای انداخت که برای من ومادر و برادرانم اتفاق افتاده بود و چنین ادامه داد: در آن روزگاران که وسائل نقلیه منحصر به اسب و الاغ و قاطر و درشکه بود پدرم الاغی را از مکاری‌ها کرایه می‌نمود سفرهای دور را با کجاوه و نزدیک را با اسب و قاطر و الاغ طی می‌نمودیم. گاهی خورجین به روی الاغ می‌انداختند و مرا در یک طرف خورجین و دو برادر کوچکترم را در طرف دیگر آن قرار می‌دادند.تا تعادل برقرار گردد!! و بیشتر مواقع مادر به عنوان سر نشین بر پالان زیبایی که از فرش دستباف درست کرده بودند می‌نشست.
 روزی در حالیکه الاغ از وسط جوی آبی می‌گذشت ناگهان دچار نقص فنی شد !! و چهار دست و پای در آب غلطید انگار در وسط اقیانوس فرود آمده بودیم مادرم از یک سو فریاد می‌کشید، بچه‌ها از سوی دیگر در میان آب جیغ و داد می‌کشیدیم. مٌکاری بیچاره افسار الاغ را می‌کشید تا نهایتاً خیس و گل آلود از آب بیرون آمدیم همگی همچون موش در آب کشیده شده بودیم.
 چند نفر اطراف جمع شدند یکی می‌گفت: الاغ، موش دیده، رَم کرده دیگری می‌گفت از آب ترسیده، یکی دیگر علت اصلی را از پیری آن زبان بسته می‌دانست، چند تن از کشاورزان محلی که خود را متخصص در این فن می‌دانستند اشکال فنی را در الاغ می‌دانستند و در نهایت گویا کدخدا که الاغ و مٌکاری اهل آن ده بودند به صورت خودمانی به اهالی گفته بود:مادر این الاغ 5 سال پیش سقط رفته و نوه او الآن میانسال است که در حال حاضر در امر کشاورزی و غیره از آن حیوان استفاده می‌نمائیم ولی ....
 سپس در بین جمعیت حاضر شده و تقصیر را به گردن سرنشین که والده، ما جده من باشد انداخت که افسار الاغ را به موقع کج و راست ننموده و موجب چنین پیشامدی گردیده و در نهایت غائله ختم و قضیه پایان یافت و ما خیس و گل آلود بقیه راه را، پیاده طی نمودیم !!