هفته نامه آیینه یزد

طنز شماره 477

حکایت دارا و مرفه بودن معلمان 

در ادامه قصه‌گویی‌های خان عمو یادم می‌آید می‌فرمودند: یکی از آشنایان با علیامخدره همسر بانو بر سر مالیه دنیا مجادله می‌کردند آن آشنا به همسر بانو می‌گفتند که اینقدر فقر مرا به رخ من نکش. می‌دانی فقط تو به تنهایی طلبکار من هستی؟ خودت هم چندین میلیون صداق و مهریه از من طلب داری اگر نقد شود پولدار می‌شوی. قصه تمام شد فقط چون داستان باید نتیجه اخلاقی داشته باشد عرض کنم معلمان عزیز ببخشید اگر یک نفر ناله کرد و نداری و فقر را به رختان کشید بلافاصله بر روی مبل راحتی نشسته پا روی پا انداخته باد درغب‌غب بیاندازید و بگویید ما بانک داریم که به چند تا که جرات اسم بردنشان را هم نداریم وام دادیم پول‌ها را مسترد ننمودند، صندوق ذخیره داریم که سهامدار نفت و آن دکل مشهور است فقط باید نقد شود امّا اگر بشود چه می‌شود؟ ما داریم و دارا هستیم آن هم آدابی دارد. پولداری فقط یک شرط دارد که بماند برای بعد!!

زبان دراز


طنز شماره 476

داستان عزیزخان کارآفرین

راویان آثار و طوطیان شکرشکن شیرین گفتار روایت کرده‌اند: عزیزخان به قول سهراب خان سر سوزن هوشی و خرده دانشی و تکه مالی داشت. دوتا شریک هم پیدا کرد تا کارآفرین شود. سال‌ها پیش که در «دارقوزاباد» ساکن شده بود تصمیم گرفت که هوش و هنر و پول خود و دیگران را جمع کرده از یاری دولت متبوعش نیز بهره جسته و کارگاهی بزند تا دو ریالش پنج ریال شود. چند جوان هم سرکار بروند، چند خانواده تشکیل شود، در نهایت از بیکاری بکاهد و از مجردها کم کند و آمار فقر و فساد را به سهم خود کاهش دهد. مشورتی نمود و گفتند اول باید برنامه و طرح خود را ارائه دهی تا به تو موافقت‌نامه و پروانه بدهیم. او افتان و خیزان برنامه خود را ارائه داد. هزار و صد مشکل درین برنامه بود بالاخره گفتند خودمان شرکتی داریم که برنامه می‌نویسد البته باید (سرفه) کنید. بعد برای صدور موافقت و برنامه هم گفتند باید (سرفه) کنید. او هم (سرفه) کرد. برای اخذ زمین و آب و برق هم گفتند بسیار خوب بر شما آفرین که همه‌ی شرایط را دارید، فقط خوب (سرفه) نمی‌کنید. او هم شروع کرد بر حسب عادت و پی‌درپی سرفه کردن چون این (سرفه) کردن‌های مستمر انرژی می‌خواست، پول‌های اولیه‌اش بر باد رفت. فکری کرد تا سراغ وام برود دید سرفه‌ی اصلی اینجا باید بکند همه‌ی توان خود را جمع کرد و (سرفید) اما سرفه کردن‌های او ماند و هزینه‌های پنج ریالش دو ریال شد و خود نیز از کلوپ متاهل‌ها به جرگه مجردها پیوست. بر اثر شدت سرفه‌ها هرچی هم به دست آورده بود از دست رفت. قدیمی‌ها می‌گفتند بعد از سال‌ها عزیزخان از کارآفرینی به کارجو تبدیل شده بود، راستی همه چی شانس نمی‌خواهد؟؟!!

زبان‌دراز


طنز شماره 475

زبان دراز قصه می‌گوید!!

شب به خیر کوچولو، خدا بیامرزه مرحوم عموجان که قصه هاشون پر از دیو و پری و جن بود.
قسمشان هم (جون تو) بود، شاهدشان هم بی بی جان و خان دایی بودند که سه دهه پیش مرده‌اند در یکی از قصه هاشان هم که معمولا قهرمانش خودشان بودند می‌فرمودند: یک روز اذان صبح رفته بودم حمام وقتی تو خزینه رفتم دیدم یکی آنجاست، از حمام که بیرون آمد نگاهم به پایش افتاد دیدم: سم داشت فوری بیرون آمدم از ترس نشستم روی سکوی حمام تا، لیف و صابون بزنم.
وقتی دلاک شروع به کیسه کشی کرد دیدم دستهایش با دیگران تفاوت دارد فوری با سرعت بیرون آمدم و به استاد صاحب حمام گفتم چرا این‌ها سم دارند؟ او پاچه خود را بالا زده و گفت آیا این طورمثل من هستند؟!!
خلاصه خوانندگان عزیز عموجان از این قصه‌ها زیاد می‌گفتند. در حال نوشتن قصه دوم بودم که دوستم گفت راستی فهمیدی نجومی شده‌ایم ازحقوق‌های نجومی تا زمین‌فروش‌ها و خانه‌‌فروش‌های نجومی خلاصه از این نجومی‌ها کم نداریم شاید همانند افرادی که در قدیم در محله ما زندگی می‌کردند.
آخ ببخشید خاطره‌ی عموجان که سم دارها را دیده بودند هیچ ربطی به نتیجه گیری خاص زبان دراز نداشت اگر به جان زبان دراز باور نمی‌کنید دایی جان و بی بی جان شاهدند که صحیح و درست نقل قول می‌کنم و شاهد و سند هم دارم.

زبان دراز


طنز شماره 474

عاقبت به خیر شدن فرهنگیان!!

خیلی‌ها دعا می‌کنند که «عاقبت به خیر شوید» راستی یکی از بهترین دعاها هم همین عاقبت به خیری است که گویا این دعا تاکنون برای بعضی از دولتمردان ازجمله روسای مجلس و روسای جمهور چند دوره اخیر به هدف اجابت نرسیده است. اول بر عرش بودند ولی آخرش بر فرش. اما معلمان وقتی بازنشسته می‌شوند عاقبتشان به (خیر) می‌رسد. بفرمایید این هم استدلال زبان‌درازانه؛ مثلاً از عاقبت به(خیر)ی از معلم بازنشسته سؤال می‌شود آیا عاقبت خانه خریده‌ای؟ جواب می‌دهد: (خیر). ازمعلم می‌پرسند عاقبت توانستی پس‌اندازی داشته باشی یا سهام کارخانه خریداری نمایی؟ می‌گوید: (خیر). می‌پرسند آیا عاقبت دختر و پسرهایت را می‌توانی عروس و داماد کنی؟ می‌گوید: (خیر). می‌پرسند عاقبت توانستی ماشینت را نه شاسی بلند بلکه به یک مدل بالاتر تبدیل کنی؟ می‌گوید: (خیر). می‌پرسند عاقبت حقوقت کفاف یک زندگی آبرومندانه می‌دهد؟ می‌گوید: (خیر). می‌پرسند: عاقبت بیمه‌ات طلایی شد؟ می‌گوید (خیر). بدان امیدکه زبان‌درازان و زبان دراززادگان به صف شوند و دعا کنند کسانی که این‌گونه عاقبت بازنشستگان را عاقبت به (خیر) کردند خداوند عاقبتشان را به (خیر) کند. آمین یا رب العالمین.

زبان‌دراز


طنز شماره 473

پیشنهاد زبان‌دراز برای افزایش حقوق

از آن دسته از اکابر واعاظم که معتقد به بگیر و ببند و «اشدا» هستند استدعا دارد لطف کنند روی حقوق کارکنان و کارگران اعم از شاغل و بازنشسته دست خشونت خود را بگذارند. نکند آن هم رشد و توسعه یابد خوانندگان محترم حتماً می‌فرمایید زبان‌دراز گرمازده شده یا قرص‌هایش را به موقع نخورده ولی استثناءً در کمال صحت این را عرض می‌کند و دلیل و شاهد برای ادعایش دارد. اگر یادتان باشد راجع‌به استفاده از ویدیو و ماهواره چه بشکن بشکن و بگیر و ببند و بزن بزنی بود و دست دشمن دیده شده بود و عده‌ای پا از اعدام پایین‌تر نمی‌گذاشتند. اگر قبل از برخورد قاطعانه دو سه درصدی از مردمان این آلات مضره را داشتند حالا آمار رسمی پا از هفتادوپنج درصد پایین نمی‌گذارد. دنیای مجازی و... البته عرض کردم آمار رسمی که معمولاً تخفیف هم می‌دهند که مشتری شویم حالا هم مهمانی یا پارتی‌های مختلط و جوانان در صدر اخبار بگیر و ببند قرار دارند حقیر خانه‌نشین که فکر نمی‌کرد روزی اصلاً پارتی مختلط جوانان وجود داشته باشد یا اگر هم باشد مثل دیگر امکانات در پایتخت و آن هم خیلی به‌ندرت وجود داشته باشد. پس از اجرای برنامه (اشدا) هر روزه شاهد اخبار برهم زدن و دستگیری شرکت‌کنندگان درپارتی‌های شبانه آن هم مختلط و از همه مهم‌تر در مناطقی که عده زیادی با اسم و محل آن آشنا نیستند هستیم که اگر جمع بزنیم درصد وحشتناکی بدست می‌آید. گروه و دسته‌ای را عقیده بر اینست هرچه با شدت برخورد شد گسترش آن رو به رشد و مثل «وبا» همه‌جا گیر می‌شود حالا عرضم را تکرار می‌کنم لطفاً حقوق زبان‌دراز را هم مورد «بگیر و ببند» قرار دهید، شاید رشد قابل ملاحظه‌ای داشته باشد.

زبان‌دراز


طنز شماره 472

درهیأت دولت همه یک‌دل و یک زبانند!

می‌گویند عده‌ای برای جلوگیری از لغو کنسرت در محل برگزاری آن حاضر شدند همین جمله خودش طنز موجز است که این هفته تقدیم می‌گردد (حتماً نباید بخندید گاهی گریه هم معنی خنده میدهد). می‌فرمایید بقیه ستون را کامل کنم. چشم: تصور بفرمائید یک صاحب ملک حکم تخلیه مدرسه استیجاری را می‌گیرد فوری دکتر فانی زنگ وزیر مسکن می‌زند می‌گوید: نگذاریم مدرسه را تخلیه کنند یا یک نماینده‌ای که رای آورده و صلاحیت شخصی و انتخاباتش تایید شده است دم در مجلس می‌خواهد جلو تخلیه مدرسه را بگیرد. علی مطهری زنگ وزیر نیرو می‌زند می‌گوید: وعده ما و شما جلو بهارستان. کمک کن یواشکی ببریمش داخل مجلس. یک شرکت خصولتی (در اصل شرکت دولتی که خصوصی شده) می‌خواهد نفت را مثل دولت قبل بفروشد. وزیرکار زنگ وزیر بهداشت می‌زند و می‌گوید قربان: داروی بیهوشی را بردار بریم دم در شرکت نیم ساعت آن‌ها رو بی‌خیال کنیم. نکند چیزی از نفت به ملت هم برسد. یا گویند گروهی دور فلان سفارت‌خانه را گرفتند که باید خودمان تنبیه‌شان کنیم، وزیر صنعت و معدن زنگ معاون اول می‌زند و می‌گوید: اسحاق جان دم دفترت هستم یک توک پا بیا پایین بریم دم سفارت، راستی پاسپورت را هم بردار تا آن را تمدید کنیم!! اِ یادم رفت عرض کنم وقتی وزیر کشور آمد یزد پروژه برق را افتتاح کرد و در کمیسیون اقتصاد مقاومتی هم شرکت کرد. شاید اگر فردا وزیر اقتصاد بیاید یزد حتماً درباره‌ی تقسیمات کشوری و انتخابات و انتظامات و تعطیلی کنسرت‌ها صحبت خواهد کرد و ساختمان جدید بخشداری فلان روستا را نیز افتتاح می‌نماید. خوب بس است، تصورتان را خاموش کنید همه این‌ها بهانه‌ای بود که عرض کنم در هیئت دولت شیخ بزرگ اعتدال من و تویی وجود ندارد همه باهم یک دل و یک زبانند!!

زبان‌دراز


طنز شماره 471

چطور نورچشمی فهمید ولی زبان دراز نفهمید؟!

قدیمی‌ها می‌گفتند بچه کلاغ طوطی نمیشه؟ البته مادر بنده‌زاده می‌فرمایند: میشه و البته می‌گویند اولاد حلال‌زاده داییش می‌رود. در هر صورت شد و رفت می‌فرمایید چطور؟ عرض می‌کنم: زبان‌دراز با این دیرفهمی و بدفهمی یک نورچشمی دارد که گاهی می‌توان در ردیف استعدادهای درخشان محسوبش کرد. نگویید: «سوسک از دیوار بالا میرفت»، والده‌اش میگفت قربون ساق و سم بلوریت بشوم. دیشب زبان‌دراززاده کوچیکی به‌مانند ارشمیدس فریاد زد: یافتم یافتم!! و بعد گفتارش را با سؤال مطرح کرد. اگر گفتید چرا مدیران و مسئولان ما یقه پیراهنشان با یقه پیراهن بقیه مدیران جهان متفاوت است؟ و یقه دیپلماتی می‌پوشند؟ گفتم نمیدانم عزیزکم، دلبندم، شاید چون جایز نیست کروات بزنند و یقه‌شان باز می‌ماند! فرزندم نگاه معنی‌داری کرد و گفت: اگر کروات و یقه داشتند مردم می‌توانستند کروات یا یقه‌شان را بگیرند و دستشان جایی بند بود و بعد از یقه‌گیری مواخذه و محاکمه یا لااقل مجادله نمایند. حالا چطور می‌توان بدون یقه یقه‌شان را بگیرند چون یقه‌ای درکار نیست... اینجا بود که به هوش و فهم این نوباوه عزیز پی‌بردم وگفتم قدیمی‌ها اشتباه کردند که گفته‌اند گاهی «بچه کلاغ» طوطی نمی‌شود!!

زبان دراز


طنز شماره 470

طنز تلخ «رجعت به عصر غارنشینی»

همین یک دهه پیش بود که عده‌ای از روشنفکران و نویسندگان قوم، با افتخار میگفتند انسان هزاره سوم در جامعه‌ متمدن باهم زندگی می‌کنند و از روزگار غارنشینی با تمسخر و با لقب عصر انزوا و جاهلیت یاد می‌کردند.
زبان دراز با تحقیق و تفحص و با ملاحظه‌ی بعضی خانوارهای ایرانی در رد نظریه این بزرگان عرض می‌کند که گروهی از ما به‌سرعت به‌عصر غارنشینی نزدیک می‌شویم و این‌گونه دلیل می‌آورد که به غذا خوردن نگاه کنید. مثلاً در غارها سفره‌ای و آداب پهن کردن و چیدن سفره نبود هرکس تکه‌ای از شکار خود را گاز میزد همانطورکه در این زمان تعدادی از نسل نو شدیداً علاقمند به فست فودهاست و از سفره‌ بیزار است، به گوشه‌ای تاریک و کم‌نور رفته ساندویچ را با ولع و اشتهای فراوان گاز میزند. در غارنشینی صحبت و نوشتار نبود. پیام‌ها کوتاه و تصویری بر غار حک می‌شد مثلاً نیزه علامت شکار، عکس آدم نشانه کوچ و کشیدن رعدوبرق یعنی الفرار که مادر زن یا خواهرزن می‌رسند.
حال نگاه کنید آن‌چه‌که با تلفن‌های همراه و انواع و اقسام وسایل رایج برای یکدیگر می‌فرستند به خانه‌ها که بروید هرکس کله مبارک را در موبایل خود کرده از گفت‌وگو و دور هم نشستن و از گفتن و خندیدن لذت نمی‌برند این چند نمونه و ادله بود که زبان دراز در توجیه نظریه خویش «رجعت به غار» آورده است البته می‌توانید قبول نکنید چون نظر این زبان‌دراز حقیر و زبان‌دراز‌زاده «آیینه» را به‌سادگی حتّی کمتر از آب خوردن می‌توان رد کرد.

زبان دراز


طنز شماره 469

معادله‌ای که ‌مجهول ندارد!

نظر عده‌ای این است که اخیراً نمایش کودتایی در ترکیه اجرا شد تا «سلطان سلیمان ثانی» آنطورکه گفته‌اند بهانه‌ای برای قلع و قمع مخالفان داشته باشد و ابدالدهر هرکه راخواستند حذف کنند و مارک کودتاچی و فتنه‌گر بر پیشانیش بزنند اعلام می‌شود این کودتا درصدی از ارزش لیر کاسته است (تا اینجا مقدمه بود حالا معادله)! حساب کنید روی کار آمدن دولت احمدی نژاد چند می‌ارزیده است یعنی افت ارزش پول ملی ایران را حساب کنید ضمناً استفاده از ماشین حساب و رایانه بلامانع است.
قدیم‌ها در محله ما «قلی» ‌نامی که کمی هیکلش هم ناقص بود زندگی می‌کرد و به‌جای همه اعضای بدنش زبانش کار می‌کرد. البته یک ویژگی داشت که هراتفاقی در محله ما و محلات کناری می‌افتاد همه می‌گفتند زیر سر «قلی» است مثلاً در دعوای امریکا و ایران هم همینطور شده هربلایی سر کشورمان می‌آید میگن کار امریکاست در امریکا هم هرترقه‌ای بمبی هوا می‌رود بعله! اخیراً هم برای جلوگیری از ورود تروریست مسافرت ایرانیان را منع کرده‌اند درحالیکه تروریستها گذرنامه یا اصالت کشورهای عربی یا پاکستانی و افغانستانی را داشته‌اند به قول طناز در رفته از وطن اصولاً یک ایرانی به چند دلیل با ترور و عملیات تروریستی مخالف است:
یک، باید کار با برنامه باشد و همینطوری نمیتوان الکی رفت ترور کرد، ایرانی اصیل هم حوصله این بازیها را ندارد.
دو، تروریست انتحاری باید شستشوی مغزی شده باشد.
سه، عملیات تروریستی پنهان کاری می‌خواهد، یک ایرانی اگر برای ترور هم بخواهد برود، اول به همه دوستان و فامیلش خبر می‌دهد، بعد هم می‌گذارد توی فیسبوک، همه می‌فهمند. یک کودتا در ایران نام ببرید که از دو هفته قبلش لو نرفته باشد، اصلاً ایرانی‌ها اهل مخفی‌کاری نیستند.
چهار، کلاً کاری که نتیجه آن آدم‌کشی باشد، مطمئناً کار ایرانی نیست، مگر اینکه آن ایرانی سالها بیرون از ایران زندگی کرده باشد و اصلاً زبان فارسی هم از یادش رفته باشد و سال‌ها از تربیت و مزه‌ی آخرین قورمه سبزی، لواشک، آبگوشت، سوهان و سماورش گذشته باشد.
نتیجه گیری امنیتی: آمریکایی‌ها حتی در تهمت زدن هم هیچ غلطی نمی‌توانند بکنند.

زبان دراز


طنز شماره 468

بیماری جدید زبان دراز

از وقتی که بمب خبری افشای فیش‌های حقوقی زیر کرسی ریاست دولت یعنی آشیخ حسن اعتدال‌الملک ترکید. پدر عزیز و بزرگوارم یعنی همان زبان‌دراز «آیینه» هراسان فیش خرداد ماه را که شامل معوقات هم میشد زیر تشکچه‌اش که بر روی آن می‌نشستند قایم کرده بود و دائم از آن حفاظت می‌کرد.
هرکدام از عیال و فرزندان هم که موبایل به دست نزدیک می‌شدند، فریاد میزد: نمی‌گذارم افشا کنید هشت سال بردند و خوردند کجا بودید؟ دکل را بردند نفهمیدید. از صندوق تامین اجتماعی به اندازه هفتصدتا حقوق‌های نجومی پاداش به وکیل و وزیر و مدیر دادند هیچ نگفتید.
ب.ز_ م.خ_د.ذ خ.چ.ا.ص (به اندازه تمام جدول الفبا) با یاری بعضی از آقازاده‌ها و اخوی‌زاده‌ها و نوه و عموزاده‌ها کشتی کشتی نفت را دربردند، خواب بودید حالا که دوازده درصد به حقوق من سراپا تقصیر اضافه شده و با معوقات یکجا به حساب این بازنشسته ورشکسته ریختند حالا موبایل دست گرفتید و می‌خواهید عکس بگیرید. بابا آبرو دارم نکنه از دیوان محاسبات هستید؟ راستی از کجا آمدید!؟ چطور تو رسانه‌ها می‌نویسند: بانک‌ها بیمه‌ها و شرکت‌های دولتی ورشکسته هستند حالا چگونه مدیرانش پاداش گرفتند؟ آیا پاداش ضرر گرفتند؟! بعد دوباره محکم‌تر تشکچه موصوف را گرفته و می‌گوید تا موبایل‌هایتان را نبرید از اینجا بلند نمی‌شوم. خوانندگان عزیز ببخشید. پدر عزیزم موصوف‌ به زبان دراز معمولاً در ایام تابستان مبتلا به یک بیماری می‌شود و اکنون هم فکر می‌کنم دچار همان بیماری حقوق (خود نجوم بینی) شده است. دعا می‌کنم هم آخر کار زبان‌دراز و سرنوشت پرونده حقوق‌های نجومی عاقبت به خیر شوند.

زبان دراز‌زاده