هفته نامه آیینه یزد

طنز شماره 179

امان از تنهایی و . . .

حال که عده‌ای برای امرار معاش یا کسب درآمد بی دردسر به رمالی، جادو گری و دعا نویسی رو آورده‌اند و بعضی برای هر بار طالع بینی دویست، سیصد هزار تومان می‌گیرند . گروهی هم برای رونق دکان و دستگاه خود خواب می‌بینند و درهر کوی و برزن بر سر زبان مردم می‌اندازند، دراین هنگامه دوستی به زبان دراز گفت نمی‌خواهی تو را ببرم دو صد تومان بدهی روحت را حاضر کنند، فالت را ببینند، طالعت را بگیرند شاید اخمت باز شود. گفتم دوست عزیز بنشین نمک بر زخمم نپاش، دست به دلم نزن آنچه بر من گذشته روی پیشانی ام نوشته، می‌خواهی در چند دقیقه گوشه‌ای از آن را برایت تعریف کنم. بلافاصله این زبان دراز بدون اینکه چهار پایه و صندلی و تریبونی بیابد شروع کرد به ماجرای زندگی خود گفتن و . . . این شما و این داستانی از زندگی زبان دراز . . .
همه‏ی نوشته...

طنز شماره 176

تذکره المقامات ریاست معارف دارالعباد

مقدمه :
این زبان دراز در هفته‌های قبل بعضی از مقامات اجرایی استان را که آخرین آنها مدیر کل ارشاد بود جلوی آیینه نشاند، دوستان گفتند چراغی که به خانه رواست چرا به مسجد بریم، بنابراین تلاش کردم تا ریاست معارف دارالعباده را در برابر آیینه بنشانم شاید در این مورد گله‌ای باقی نماند.

این شما و صاحب این قلم کج و کوله یعنی زبان دراز یزدی و تذکره المقامات فی احوالات مولانا و مقتدانا الاطرافیان، الرضا الباغستانی ( کثرا.... امثاله) 
امروز در تذکره المقامات استان سخن گوییم از سرآمد مبارزانی چون دلیران تنگستانی، آن که در برابر کویر بطالت به مانند بوستانی، آن دامن دامن گل ملاحت به قدر گلستانی، حضرت مولانا الرضا الباغستانی امیر الفرهنگ دارالعباده «طول ا.... زعامته».
گویند او یگانه دهر گشتی در کشف و جذب تلامذه خوش آینده، دردانه روزگار بودی در وعظ و خطابه و در جمع پیش دانشگاهیان بی افاده، و به نازک اندیشی و ریز بینی در امور فرهنگیان تحت الحمایه شهیر شدی.
همه‏ی نوشته...

طنز شماره 172

فقط نسل بد شانس یا به اصطلاح «سوخته» بخوانند

برخی معتقدند افرادی که چهار دهه یا پنج دهه از عمرشان می‌گذرد، از نظر مادی و کامروایی از زندگی نسل سوخته یا بد شانس بودند و بر عکس آنانکه از روزنه معنویات به زندگی می‌نگرند این دسته را خوش شانس ترین نسل می‌دانند «و ا... اعلم» .
 اما زبان دراز که جهان بینی وی تا نوک بینی او است خود را از نسل«سوخته» می‌داند و در خزعبلات نامه خود نوشته است: که ما چقدر بد شانسیم ! بخشکی شانس !
زیرا عهد شباب مان را که فصل گل چیدن از بوستان حیات وعیش و عشرت بود وبه قول شیخ اجل سعدی (دوران جوانی چنان که افتد دانی ) به ترک دنیا به مانند سالخوردگان از کار افتاده گذشت .
 این یک بدشانسی ما نسل سوخته بود وتا زمانی که به سن مردانگی و تاهل هم پا گذاشته و زن اختیار کردیم رهایمان نکرد زیرا آن زمان خانوارهایی مورد توجه بودند و سبد خانوارشان پر از گوشت و روغن و قند کوپنی بود که پرجمعیت باشند.
 ارزاق ومسکن و موتور هوندا را به خانوارهای 8 نفره به بالا می‌دادند اما این زبان دراز آن زمان از نسل جوان آن روزها و در رده خانوار کم جمعیت بود و هیچ چیز به وی تعلق نمی‌گرفت گرچه برای رفاه بیشتر و برخورداری از نعمات کوپن به سرعت برق کوشیدیم تا به مقصد برسیم ولی اقبال مان با یک پشتک، وارو زدن روبرو شد و دولتیان شعار دادند.(حالا که تنگ شد قافیه /پس دو تا بچه کافیه)
در نتیجه راه کنترل جمعیت پیش گرفته شد و از بخت بد افرادی مثل این حقیر کوپن فرزند چهارم به بالا هم برای آنها باطل شد و ما ماندیم و چند تا بچه قد و نیم قد بر روی دستمان، خانه و زمین نگرفتیم که هیچ ! سوراخ جیبمان هم چون سوراخ لایه ازن رو به گشاد شدن نهاد . . . و همین طوری ادامه پیدا کرد تا . . .
دوستان خواننده ! روز بد نبینید بخت بد و این وارونه شدن اوضاع و اقبال تا دوران پیری و از کارافتادگی هم دست از سرمان بر نمی‌دارد. حال که توصیف حال و روزمان به قول یکی از ظرفا ( نیمی از شبانه روز را به بطالت و نیمی دیگر را به خجالت می‌گذرانیم) دوباره این اقبال کج مدار یک پشتک واروی دیگر زد و ندا آمد که:(چونکه گشاد است قافیه /پس دو تا بچه، ناکافیه )
بعضی از دولتمردان مهرورز گفتند هر که در راه ازیاد نفوس بکوشد یک میلیون تومان از جمله بابت (دست مریزاد) پاداش مجاهدت و سختکوشی البته به نوزاد تعلق می‌گیرد دراین حال دوباره انگشت ندامت گزیدیم که صد حیف.(دست ما کوتاه و خرما بر نخیل)
ای وای که ازجور روزگار و کار بسیار، فقیرانی چون این زبان دراز را یارای چنین جنبشی دیگر نیست.
بنابراین ای آیینه به دست‌ها قضاوت کنید این فلک زده که خود را در ردیف طنز نویسان هم جا زده است از قوم سعید است یاقوم شقی! پس حق ندارم بگویم (آی بخشکی شانس!)

زبان دراز


طنز شماره 171

اندر حکایت امیرالارشاد دارالعباده، مولانا عالیشوندی

آن زننده لاهوت به ناسوت پیوندی، آن شیر بیشه هرآوردگاهی و آن کوبنده سر هر خالیبندی، مولانا عالیشوندی امیرالارشاد دارالعباده «طول ا... عمر امارته» از جوانبختان پیر عقل و دیندار و ارزشی بودی.
در کتب رجال و طبقات دولت مهرورز نقل است که وی با حکیم زکریای رازی همشهری بود و در همان شهر رشد کرد و درس خواند و زیست تا اینکه به جبر تقدیر به قائم مقامی صدا و سیمای کرمانشاه رسید. تاریخ نویسان از دوران زندگی امیرالارشاد (از ری تا کرمانشاه) چیز قابل عرضی نقل نکرده اند. اما در کلام امیر معلوم است که در آنجا موفق بوده ! که در پایان هر مطلب از آن شهر همی یاد کند! البته مردم آن شهر هم قدر زحمات وی را بدانستندی.
نقل است روزی که از همگان وداع می‌کردی، جمله مردم را دلها کباب و چشم‌ها پر آب بودی چنانکه سر و صورت حتی موها خیس شدی و خوف بود که مرکبش در گل نشیند ! البته نه فقط از شدت اشک که آن روز هوا هم بارانی بود!
همه‏ی نوشته...

طنز شماره 170

بدآموزی‌های سیما

نمی دونم چرا فلک کج مدار برای ما آرامش نخواسته! روزی مادرزن والاگهرمان بنده نوازی کرده دخترو نوه هایش یعنی همان « عیالات متحده» ما را به حضور پذیرفته بودند و ما از این نعمت « عدم حضور زن وفرزند»: برای یک چرت عصر گاهی استفاده می‌کردیم. ناگهان با صدای ممتد زنگ درخانه از خواب پریدم و پس از باز کردن در، چشمانم به جمال عموزاده مان، ( جمال جان) روشن شد که همیشه‌ی خدا بی اصول و موقع نشناس بود بی جهت نبود که او را در فامیل «خروس بی محل» می‌نامیدند.
 القصه پس از ورود و تعارفات از نوع یزدی آن دیدم به شدت از دست صاحب خانه اش شاکی وعصبانی است علت را پرسیدم گفت: ان قصه قدیمی یادته که یکی باروت حمل می‌کرد داروغه جلوی او را گرفت و پرسید:اینها چیست ؟ گفت: سیاه دانه است و هر چه داروغه بر باروت بودن محموله اصرار کرد مرد انکار نمود حتی وقتی باروت را در کف دست و زیر ریشش آتش زدند در حالیکه ریش و سبیل و شاید دیگراعضای بدنش سوخت گفت: نگفتم: باروته!!!
 این قصه شده قصه صاحب خانه و قصه ما، این بزرگوار نمی‌دانی چه جوری دو پایی می‌پره وسط اعصابمان گفتم: چطور؟ گفت مثلاً با لجبازی که در عدم پرداخت قبوض، برق و گاز خانه مان را قطع کردند حالا خانه ما شده مثل یخچال، ولی او با این سن و جثه، لباس آستین کوتاه می‌پوشد قدم می‌زند و می‌لرزد اما می‌گوید بچه‌ها عجب هوای خوبیه!! نه! و حتی وقتی از شدت تاریکی چشمانمان هیچ جا را نمی‌بیند میگه عجب نور بارانی کردم! تا اینکه دیگه امروز صبر والده هم به سر آمد.
قصه از این قرار بود که والد ماجد ساعت 12 پیغام داد بنده مهمان دارم آبگوشت درست کنید مادرم هم عصبانی شد گفت: بابا (آبگوشت پختن) وقت لازم داره گوشتش باید پخته شود، نخود می‌خواد!! و هزار تا چیز دیگه مثل بعضی پروژه‌ها نیست که هر وقت اراده نمودند مکرر کلنگ احداث ان را به زمین بزنند و یا افتتاح کنند.
 پدر خوب، مادر خوب، مدتهاست گوشت ومیوه و سیب زمینی نداریم آخه اینقدر یخچال خاک گرفته که می‌توان رو گرد و غبارش تیمم کرد.
دوباره پدرجان با همان لبخند و قاطعیت خودشان فرمودند: ای ناقلاها مگه پول خرجی خانه 20 % بیشتر ندادیم در حالیکه خرجمون 12 % بیشتر نشده مابه التفاوت را چه کار می‌کنی رفتی پس انداز کنی، که مادر از کوره در رفت و . . . من عصبانی خدمت رسیدم . . .
گفتم عموزاده آرام باش صاحب خانه تقصیر نداره اخبار سیما دیده بدآموزی داشته . . .
چند روزی یک طوری از اخبار صدا و سیمای موجود و روزنامه‌های محروم مرحوم جداش کن خوب میشه.
 گفت تو هم. . . یعنی «کشک»

زبان دراز


طنز شماره 165

عجائب هفتگانه دارالعباده

صبح روز دوشنبه بیست و ششم ذی الحجه از بلد مقدسه اردکان که آن را یونان کوچک هم می‌نامند به طرف مرکز ایالت که آن را ملقب به دارالعباده کرده‌اند حرکت کردیم. ده فرسنگ راه بود و بیشتر کویر لم یزرع. پس از مدتها راه رفتن خوف کردیم که شاید به بیراهه رفته ایم.چون هیچ جا نام یزد و تابلوی خوشامدگویی به شهر یزد نبود بلکه آن را به القاب و اسامی خاص منسوب کردی که این را از «عجائب اولیه» دانستم. در مدخل شهر عمارتی آجری به ارتفاع 40 گز بنا نهاده که آن را «دروازه قرآن» همی نامیدندی که نه قرآن آن پیدا بود و نه دروازه‌ای و نه به سنت پارسیان هنگام خروج توانستی که از زیر دروازه بگذری «این هم از عجائب دوم شهر»
همه‏ی نوشته...

طنز شماره 162

اندر فواید خوشه، خوشه

علمای جامعه شناسی« خدا از گناه نوع غربزده شان بگذرد» معتقدند اقتصاد بر روی فرهنگ و آداب و رسوم تاثیر دارد و این زبان بریده به اصطلاح مشوش گر اذهان عمومی (غفرالله ذنوبه) پیش بینی کرده با توجه به لغت خوشه و تکرار آن درافواه عمومی و همچنین دلنگرانی‌های مردم و سخنان دولتیان و مسئولان اجرایی از زاویه‌های مختلف و یا به قول خبرنگاری که گفته بود خبرهای ضد و نقیض داده شده به نظر می‌رسد این تاثیرات بر فرهنگ و گفتگوهای مردم حتی سابقه تاریخی آنها اثر بگذارد مثلاً خوشه می‌تواند بعد از سلام مورد پرسش قرار می‌گیرد.
سلام، خوشه تان در چه حال است حال خوشه بهتر شده؟ خدا کند خوشه تان از 2 به 1 برسد. در مورد سنت سیئه و زشت غیبت .
اکرم خانم به مامانم و همسایه‌ها گفت: خواستگار دخترش خوشه 6 است، وضعش توپه؛ آخه!! مامانم و ساکنین کوچه آنها همگی خوشه 8 هستند (خوشه 6 خیلی کلاس داره.)
در ابتدای مراسم خواستگاری: به سلامتی داماد در خوشه چند هستند؟ پدر داماد: گرچه بیکاره ولی ماشاا... تو خوشه یک است.
در اولین اختلاف خانوادگی: برو خدا را شکر کن وقتی اومدی خواستگاریم خوشه یک بودی حالا شدی خوشه 3. آنچه که در محل کار بعضی از اداری‌ها می‌گذرد.
گروهی از ساکنان خوشه 3 با ارسال طومار خواستار ارتقا به خوشه یک شده تا از کمک‌های ویژه برخوردار گردند.
در یکی از روزنامه‌ها اعلام گردید در خوشه یک علاوه بر فقرای رو به برچیده شدن تعدادی از دوستان و یاران و خودی‌ها و گروهی سرمایه دار بی درد که در راست آزمایی مردود شده بودند هم شرکت دارند.
در افواه عمومی: خدا پدرتان بیامرزد نمی‌خواهید چیزی بدهید به خوشه گیر ندهید!! سرکاریم!! اینطورنیست؟
خبرهای رسانه ای: گر صبر کنید زغوره حلوا سازم. لطفاً به گل و بلبل توجه فرمایید.
ساکنان خوشه 3: از طلا گشتن پشیمان گشته ایم. مرحمت فرموده از خوشه مان کم کنید.
عده‌ای از کارمندان دولت و فرهنگیان: از دولت کریمه که قبل از معاش به فکر آبرو داری ما بوده و ما را همراه اغنیا در خوشه 3 قرار داده اید سپاسگزاریم.
همکار دوستم خواب خود را به نقل از ساسانیان اینگونه تعریف کرده بود: که در عالم خواب فردی از ساکنان مدائن به او گفته بود
خدا پدرتان را بیامرزد ما جامعه را طبقاتی کردیم شما جامعه را خوشه ای.
مگر بوذر جمهری حکیم ما آنجاست ؟!!

زبان دراز


طنز شماره 161

فقر از بین می‌رود یا فقیر؟

از عوارض پیری و کار افتادگی عمومی و سراسری اعضای بدن یکی ثقل سامعه (همان سنگینی گوش) است. به خصوص که نمی‌دانم اهل بیت گرانمایه بنده چه حساسیتی دارند و یا به چه بیماری نوظهوری مبتلا شده‌اند که موقع پخش اخبار همه با هم به صورت «کر و دسته جمعی» صحبت می‌کنند. به همین دلیل مدتی است که حسرت به دل شنیدن یک خبر دلنشین از اخبار صدا و سیما مانده‌ام.
بله عرض می‌کردم وقتی گوینده در باب اصلاح یارانه‌ها گفت: خوشه!خوشه! خوشه! طرح ساماندهی! یارانه ها! دهک سوم! و یکم! اداره آمار! راست آزمایی!! اصلاً متوجه فرموده ایشان نشدم که چه موقع می‌دهند؟! و از کجا وکی می‌گیره؟ از جیب کدام دهک خارج شده و به جیب چه کسی واریز می‌شود . . . راستی . . . !!
بنده هم که از عهد جوانی تاکنون گوشم بدلیل شنیدن وعده و وعیدها پر شده ! و سنگین ! نفهمیدم که ما بندگان خدا جزو کدام خوشه از این درخت میوه هستیم و یا دهک چندم هستیم البته مطمئنم عده‌ای دیگر هم نفهمیدند که بنده وامثال من در کدام خوشه و دهک قرار می‌گیریم. چون موقع تصویب این طرح هم سر و صدا بود و هم حسابی آب گل آلود و بالاخره از این آب گل آلود کی ماهی خواهد گرفت ؟ ولی از تکذیبیه‌های متعدد روز اول و اصلاحیه سخنان رییس آمار فهمیدم که بالاخره طرح اجرا خواهد شد ولی باز هم گوش کر این زبان دراز متوجه نشد که با اجرای طرح، فقر از بین می‌رود یا فقیر؟ یکسره و یا تدریجاً ویا مرحله به مرحله از بین می‌روند؟ و آیا نسل آنها مانند بعضی از نسل‌های پیشینیان منقرض خواهد شد؟ کی؟ و تا چند سال دیگر ؟
ببخشید می‌ترسم گوش کر هم مثل زبان لال ! کار دست زبان بریده سابق بدهد هر چی نگیم بهتره، . . . ای فرزندان دلبندم، خانواده محترمه!!! ساکت شوید بفهمم گوینده خبر چی میگه؟
فردا صبح وارد اداره و محل کار که شدم باید در کنفرانس بررسی خوشه‌ها و طرح فقرزدایی شرکت کنم چون شما اعضای محترم خانواده زبان دراز نگذاشتید خبر را دقیق گوش کنم باید با دست خالی در کمیسیون شرکت کنم آن گاه سبب شرمندگی این حقیر سرا پا تقصیر خواهد شد.!!

زبان دراز


طنز شماره 151

چه کسی می‌تواند این حوض را پر کند؟

همیشه به خاطر این مسئله، ذهن این «زبان دراز» مشغول و مشوش بود که طرح مسئله هایی که در کتابهای ریاضی ابتدایی قدیم آمده است به چه کار مردم می‌آمده و چه هدفی را دنبال می‌کرده و اصلاً چرا باید مثلاً استخری بسازیم و آن را پر از آب کنیم وفواره‌ای داشته باشد که در هر ثانیه 20 لیتر آب وارد استخر و از دگر سوی آن در همان زمان زیر آبی داشته باشد که 35 لیتر آب از آن خارج گردد و تازه طراح محترم سئوال می‌خواست حساب کنیم که آب این استخر چه موقع خالی می‌شود و تا چه موقع بچه‌های محل می‌توانستند در آن استخر شنا کنند و یا تشنه لبان « البته مردم همان محل یا به اصطلاح فقط خودی ها»جرعه‌ای آب بنوشند.
حال که سن و سالی از این حقیر گذشته است به لطف خدا این مساله را درک می‌کنم، حتی با گوشت و پوست خود احساس و لمس می‌کنم بالاخره دریافتم که این حوض شبیه (جیب تعداد زیادی از کارمندان و حقوق بگیران وکارگران) است که از یک طرف آن کمک یارانه‌های مرحمتی دولت همان سوبسید یا یارانه وارد می‌شود ولی ازسوی دیگر آن نرخ‌های تعیین شده اجناس و خدمات در مواردی تا چندین درصد بیشتر از نرخ‌های تعیین شده، پول اولیه خارج می‌گردد . . .
ای کاش حضرت ابوی بنده که خدایش رحمت کناد زنده بودند و این روزگار را می‌دیدند تا به عادت مالوف بفرمایند (حالا بیا این حوض را پر کن.)

زبان دراز


طنز شماره 149

پیشنهاد عملی زبان دراز برای بهبود معیشت

چون فلک کج مدار و کم لطفی بعضی از اکابر دولتیار دست در دست هزینه‌های سر به عرش ساینده و حقوق و دستمزد پا در فرش مانده دادند رو ز به روز فشار بر جیب اقشار حقوق بگیر مخصوصاً معلمین بی وزیر وارد ساخته، آنها را درمیان اقوام وخویشان سر به زیر وخجالت زده نموده است. این زبان دراز آب به آسیاب دشمن ریز و مشوش سازنده اذهان عمومی، پیشنهاد مشعشعی می‌نمایم:
نام فرهنگیان را «فورا هنگیوم» (مخلوطی از اورانیوم و فرهنگ) Forahangenum بگذارند البته واضح و مبرهن است که بر این پیشنهاد فایده هایی مترتب است که به شرح زیر شمرده می‌شود:
اولاً!! همه چه داخلیون و چه دیگران سعی خواهند کرد که آنها را غنی سازند.
دوماًً!!: به جای کم توجهی و کم اهمیت بودن، کانون توجه و جزو ـ«حق مسلم ماست» قرار می‌گیرند.
سوماً!!: کسری بودجه و مازاد نیرو و توزیع خدماتی دیگر سراغشان نمی‌آید.
چهارماً!!: برای اینکه مورد سرقت قرار نگیرند و یا مورد سوء استفاده واقع نشوند از آنها مراقبت می‌شود و زیر ذره بین قرار می‌گیرند. « البته معلم با این حقوق فرهنگی خارج برو نیست.»
پنجماً!! چون در هر کوی و برزن مدرسه وجود دارد دیگر مساله« پنهانکاری» ملعبه استکبار جهانی قرار نمی‌گیرد و(نان وطن فروشان اسرار لو داده) آجر می‌شود و البته چون هر مدرسه زیرزمین دارد می‌توان فعالیتهای زیر زمینی را در همانجا مستقر ساخت.
ششماً!!: دق مرگی، زودمرگی،پژمردگی معلمان را هم می‌توان به پای اورانیوم موجود در واژه مربوط دانست.
هفتماً!!: به اعتراضات صنفی معلمان وجاهت قانونی داد و در راستای حمایت از حق مسلم خود دانست.
هشتماً!!: این برقی که از سر معلمان هر روز از ابتکارات عده‌ای از مسئولان می‌پرد را در صدا و سیما به عنوان راه اندازی راکتور اتمی دانست و به کوری چشم روسهای بدقول منتظر آنها ننشست. 
نهماً!!: برای این بنده فقیر سراپا تقصیر گواهی پذیرش از سازمان آموزش و پرورش صادر شده تا درموقع نوشیدن آب بر در کوزه گذارده تا خدای ناکرده در گلوی ظریفمان نیفتد.
دهماً!!: ذغال فروش، اسپند فروش سر محل هم سود کرده چون مدیر مسئول و سر دبیر آیینه یزد برای جلوگیری از چشم زخم به «زبان بریده» هر روزه مجبور مقداری ذغال و اسپند خریداری نماید و بر آتش بریزد تا چشم زخم نخورد.
تبصره: معلمان باسواد، بر این زبان دراز که دوران نقاهت را می‌گذراند خرده نگیرند که چرا به جای ثانیاً، ثالثاً، رابعاً، . . . دوماً تا دهماً نوشته است، در آینده دست پروردگان معلمان شرکتهای خدماتی جبران مافات خواهند نمود.!!

زبان دراز