از«مصلا سازی نویسی» منع شده ایم؛ دردها را که می توان نوشت
از«مصلا سازی نویسی»منع شده ایم؛ دردها را که میتوان نوشت
دختر 19 سالهای که نمیخواهد تن به خودفروشی بدهد!
رضابردستانی
راهروهای یکی از مراکز قضایی استان آن قدر شلوغ بود که یارای نفس کشیدن نداشتی! منتظر بودم نوبتم بشود برای«تفهیم اتهام»، تفهیم اتهامی که میدانستم یک سر آن به ترمینال سابق ختم میشود و سر دیگرآن به میدان امام حسین(ع). در آن گیجی و گنگی همهمه ها، نه «غیربومی» بودن «معاون استاندار» برایم اهمیتی داشت نه«غیربومی» بودن بسیاری دیگر از مدیران استان! آن چه برای من مهم بود، رسیدن به شیوهای که قلم در دست گرفتن آن قدرها سخت نشود که مثل بر دوش انداختن«اسلحهی شکاری» هزار «جواز» و تأییدیه خواسته باشد...
چادرش را آن قدر کشیده بود روی سرش که تقریبا هیچ کجای صورتش پیدا نباشد. دو مأمور زن احاطه اش کرده بودند. به وضوح میدیدم که شانه هایش میلرزد. در نگاه اول تو فکر میکنی متهمی است مثل هزاران متهم دیگر! سرقت، فرار از منزل، بی عفتی یا... مواجهه با این صحنهها در دالانهای سرد و سنگین دادسراها کاملاً عادی شده و اما حکایت این صحنه، حکایتی تلخ تر از زهر بود. 19 سال بیشتر نداشت! پدر و مادرش هر دو معتاد به مواد مخدر، تا پیش از این وظیفه اش این بود که با پولی که والدینش در اختیار او میگذارند برای آنها مواد تهیه کند و اما این بار مسئله عوض شده بود... همهی نوشته...