طنز شماره 596
ملخخوارگی و ماجرای بعضی از آقازادهها!
وقتی جناب ملخ آن حشره خوش چشم و ابرو با دست و پاهای کشیدهاش در عین ناز و کرشمه دسته جمعی و خانوادگی وارد جنوب ایران شدند مسئولان محلی و کشوری درحالی که چشمان شهلایشان را مالیده و خمیازه بلندی میکشیدند گفتند: سیل ملخها در راهند. وقتی مهمانان ناخوانده در حال خوردن و میل نمودن محصولات مابقی زمینهای کشاورزی بودند که از هجوم سیل مصون مانده بود بعضی از مسئولان مذکور فرمودند با آمادگی کامل و به کمک تلمبههای دستی سمپاش، کشاورزان ملخزده چنان سیلی به ملخها بزنیم که از جای خود بلند نشوند و در حالی که ملخها در حال زاد و ولد و تسخیر دایم اراضی و زمینها بودند مسئولانمان گفتند: آمدند و خوردند و سوزاندند و ریشهکن نمودند ولی هشدار دادند ممکن است از سر شکم سیری و اینکه از ایران خوششان آمده تخمریزی نمایند و برای همیشه در اینجا بمانند. در این حال یک روستایی بلازده با چهره آفتاب سوخته میگفت ملخخوارگی برای ما عادی است. اینها برای خارجیها بلاست برای ما آشناست اگر اینها حشرهاند ما ملخهای آدمنما هم دیدهایم که آمدند و خوردند و بردند و جای آن را سوزاندند اتفاقا تخمگذاری کرده که به بچههاشان آقازاده هم میگویند. هیچ سم و امشی و سمپاشی هم بر روی آنها اثر نمیگذارد. گویا صاحبخانه باید بگذارد و برود البته به ملخخوارگی آنها زمینخواری، کوهخواری، مال مردمخواری، جنگلخواری، مغز و اعصابخواری و همه چیز خواری هم میگویند اما زباندراز میگوید: ملخها چشمهای درشت و سیاه قشنگ دارند حیوونکها عزیزند اذیتشان نکنید.!!
زباندراز