طنز شماره 362
جان من با گرانی مبارزه نکنید
دوستی به نام امیرخان دارم رند و زیرک. دارای شم اقتصادی، حدود یک ماه قبل گفت: تا دولت به فکر تعادل بازار نیفتاده، بدو برو میوه نوروزی و مایحتاج زندگی خود را خریداری کن!
گفتم: قراره دولت بازار را به کمک اداره بازرگانی بشکند.
گفت: اون بشکن بشکن مربوط به سر من و تو است نه قیمت کالاها ! !
به هر حال امیرخان رفت، میدان تره بار و سیب و پرتغال و نارنگی و بعد هم وسایل زندگی و خوراکی مورد نیاز خود را خرید.
پس از چند روز بشکن بشکنه، بشکن من نمیشکنم بشکن !! شروع شد.
چشم تان روز بد نبیند که شکست دل زبان دراز و زبان دراز زادگان اما قیمتها نشکست، میپرسید چرا؟ عرض میکنم: سقف قیمت آمد کف و کف قیمت آمد سقف و میوههای بنجل شد روانه بازار.
اینجا بود که زبان دراز زمزمه کنان میگفت: آقا ببخشید از طلا گشتن پشیمان گشتهایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید. جان من بگذارید خود میدان داران و دست اندرکاران با تجربه، بازار را تنظیم کنند، شاید بهتر باشد !!
زبان دراز