هفته نامه آیینه یزد

طنز شماره 330

قاطی نامه زبان دراز

خوانندگان محترم!! حقیقتی است که می‌گویند بعضی‌ها نه ظرفیت برد، نه ظرفیت باخت، ‌نه حد شادی، نه مرز غم را می‌دانند، ‌نه می‌دانند آزادی تا کجاست و نه محدودیت سرشان می‌شود نمونه‌اش همین حقیر زبان دراز است.
از اول خرداد آنقدر تحت فشار تبلیغات صدا و سیما و کاندیداها و سخنان آنها بود و از بس بعضی حرف‌های پستویی که عادت به شنیدن آن نداشت، شنید که با دیدن ذرات پنبه‌های وازده شده متحیر شده و بر میزان گیجی‌اش افزوده گشت.
مضافاً اینکه از بس شادی عمومی ندیده بود و ظرفیت یک هفته پیروزی بنفش‌ها و فوتبالیستها با هم و توام شدن حرکات حماسی و پس از آن هنجار شکن دیده بود حسابی قاطی کرده که این دفعه به جای طنز قاطی نامه نوشته و گزارشی از انتخابات داده ! بخوانید!
مردم «ظرفیت‌ها» را شناختند و سخنان «دیپلماتیک خردمندانه» را شنیدند. از حمله «گازانبری» آگاه شدند خطر «تورم انسان کش» را جدی گرفتند «کلید تدبیر و امید» را برداشتند تا قفل زنگ زده مشکلات را باز کنند اما فعلاً‌«کلید» نمی‌خواهند آبپاش و مواد شوینده و جارو می‌خواهند تا «گل کاری»‌ها را پاک کنند و بعد بنشینند و تدبیر کنند اما بازهم نفهمیدم چطور شد! چرا؟ ایرانی نژادها گل زدند که«روحانی» به جام جهانی برود یا به دفتر رییس‌جمهوری؟
ببخشید قاطی کردم! این کمر و گردن طاقت این همه حرکات موزون را نداشته شاید هم!! هوس ماساژ گروه‌های خود سر را کرده، آخه عادت داشتیم تا گاهی هیکلمان را تنظیم کنند!! ببخشید البته شب دراز و گروه‌های خودسر بیدار»
امید آنکه دیدارها به قیامت نیفتد.

زبان دراز


طنز شماره 329

رحم کنید، نمی‌کنید، تفاهم فرمایید!!

اگر در هیچ جا وحدت رویه نباشد در آب و برق و گاز و تلفن اعم از ثابت و سیار در قبض آوردن و تعیین آخرین مهلت پرداخت و در آخرین روزها وحدت رویه برای مشترکان عزیز است و بعضاً‌ ممهور به مهر اخطاریه قرمز رنگ.
چون نیک نگریستم، بدین نکته ظریف تر از مو رسیدم که همگی شرکت یا سازمان هستند و بر این مقدمه دو نتیجه زبان درازانه مترتب است. نخست وضع حقوق عزیزان مساعدتر از بقیه کارمندان است و علاوه بر حقوق هم مزایا و عیدانه و پاداش مزید است.
دوم: آنها شاید بیستم هرماه حقوق می‌گیرند.
در پایان دیگر عرضی نیست لطفاً ‌آخرین موعد را به دوم و سوم هر برج عوض کرده و هر کدام زوج و فرد کنند و یکجا نیاورند که قلب و جیب ما را نه آن طاقت است.

 زبان دراز


طنز شماره 328

آخرین موفقیت!!

به کوری چشم دشمنان بعد از انتخاب رییس جمهور منتخب، دولت بعدی نمی‌تواند مدام بر سر این مردم منت بگذارد که نرخ دارو نیم بهاست یا ارزان ترین سوخت دارید یا لقمه نانتان ثلث و ربع همسایه هاست زیرا با زحمات بسیاردولت دهم و به ادعای آگاهان و سخنوران مجلس نشین درست است که ارزش پول و حقوق دریافتی به ثلث تقلیل یافته اما گران ترین دارو‌ و درمان، بالاترین نرخ غذا و مسکن و معادل سوخت پایه خلیج فارس را این مردم نجیب و مهربان پرداخت می‌کنند.
بنابراین هنر دولت مهرورز چه بود؟ که این حرکت چنان با سرعت و پی در پی و هر روزه صورت گرفت که مردم نفهمیدند چطور شد؟
یزدی‌های خوش ذوق ضرب‌المثلی دارند که در این موارد بازگو می‌کنند!! ولی دولت با صدای بلند هر نوع گران شدن، تورم، سختی معیشت را به شدت تکذیب می‌کند و می‌فرماید مردم دچار توهم ارزانی هستند. «تا کور شود هر آنکه نتواند دید »

زبان دراز


طنز شماره 327

خبر دردناک رجعت دوباره

معاونین و مشاورین رییس‌الوزار خروار خروار !! حسن و محاسن دارند و در سخن گفتن هم دارای «دستی» دراز! هستند.
به عنوان مثال فردی که معاون و مشاور رییس‌الوزراست در مجلس تمجید و ستایش و بیان ناگفته‌ها از سجایای انسان می‌گفت: ناگهان عنان از کف داده و گفته‌: ایشان یعنی رییس‌الوزرا «دوباره رجعت» خواهند کرد که بنده و زبان دراز زاده دو دستی بر سرمان کوبیدیم که آیا خدای ناکرده سلامت یا زبانم لال حیات رییس‌الوزاری عزیزمان در خطر افتاده !؟
‌خدایا بلاگردان جان و جان عوض کن ما که البته قابل نیستیم ولی هستند کسانی که قابلیت دارند فدای یک تار مویشان شوند! داشتیم از غم و ترس قالب تهی می‌کردیم ! چون رجعت را در وقت مرگ چاوز و توصیف عظمت او شنیده بودیم و مترادف با مرگ و ارتحال می‌دانستیم که دفتر همان گوینده خبر را تصحیح کرد که منظور از رجعت نه آن رجعت بلکه رجعت سیاسی یعنی بازگشتن به دامن تام قدرت و دولت است یعنی عزیز دلمان خدا را شکر در کمال عافیت و سلامت هستند و پس از رفع خستگی و تجدید قوا برمی‌گردند.
لذا زبان‌دراز به شکرانه این مژده‌ی سلامت خاضعانه عرض می‌کند اصلاً‌ راضی به زحمت نیستیم همین هشت سال همه جا آباد و پر رونق شد، ورزش، هنر، سیاست داخلی و خارجی، کشت و صنعت و بالاخص حال محرومان!
فکر نکنم جایی از دستشان در رفته که اصلاح کامل نشده باشد.
پس به قول رییس مجلس در آن جلسه معروف که گفت: «به سلامت»!! ما هم می‌گوئیم «به سلامت».
در این جا نمی‌دانم هاتفی بود یا سروش غیبی یا نوای یکی از فدائیان که در منتهی الیه گوشمان گفت: «عجب آدم‌های بی‌چشم و رویی هستید»!!

زبان دراز


طنز شماره 326

مدح شبیه به ذم

یکی از مریدان و نزدیکان رییس‌الوزرا آخرین تیر ترکش مدح خود را به دل مردم زد و گفت: «ایشان رییس‌جمهوری است که خاطراتش سال‌ها در ذهن مردم می‌ماند.
 جناب احمد توکلی هم که از قدیم به« زدن چوب در پنبه دولت» مشهوراست در مجلس چیزهایی اعلام کرد که ذهن کند بنده زبان دراز به آنجاها قد نمی‌دهد زیرا زبان دراز جدول ضرب 1 تا 100 بیشتر نمی‌داند و حقوقش هم اگر در عمر120 ساله‌اش ضرب و به توان تعداد همکاران برسد باز به نیم متری آن نمی‌رسد اما خلاصه کلامشان این بود که با دست کاری در قیمت دلار دیگر دولت طلبکار بانک مرکزی نیست ولی شوک حاصله از این کار، دولت آینده را زمینگیر می‌کند و سال‌ها می‌لرزاند‌!
البته مردم هم همراهی می‌فرمایند!
وقتی این دو خبر را کنار هم گذاشتیم دیدم آن عزیز بی راه نگفته و مردم سال‌ها با خاطره و دعاگویی به عنایات و دست‌آوردهای دولت ماضی مشغول خواهند بود و یاد و یادوارهای دولت را با گوشت و پوست خود احساس می‌کنند.
 خوانندگان افاضات زبان دراز بدانند اٌدبا به این موضوع مدح شبیه به ذم می‌گویند یا ذم شبیه به مدح !

زبان دراز


طنز شماره 325

بالاخره نوبت به ناز مدارس دولتی رسید

در این ایام که روز به‌ روز و دقیقه به دقیقه بر تعداد مدارس خاص مثل استعدادهای‌ درخشان، شاهد، نمونه، ماندگار، غیر دولتی و. ... افزوده می‌شود کار به جایی رسیده که دانش‌آموز واجد شرایط نایاب و صندلی خالی بر روی دست‌ها مانده است!
لذا صلاح می‌دانم کارها را بر عکس کنیم.
چند تا و نصفی مدرسه دولتی باقیمانده آزمون برگزار کنند، اگر دانش آموزی ماند آنها را در میدان مرکزی شهر جمع و با سوت مسئولی به طرف این مدارس بدوند!
هر که هر جا رفت نامش را ثبت کنند، چشم و ابر و ناز کردن‌ها تمام!
خدا را شکر بالاخره نوبت به ناز مدارس عادی هم رسید.

زبان دراز


طنز شماره 324

تا ریشه در آب است امید ثمری هست!‌

سر غم بر زانو نهاده بودم که با رفتن رییس‌الوزرا و همکاران کم کم باید کرکره ستون زبان دراز پایین کشیده و به راه خود برویم و در دل به دست غدار روزگار نفرین می‌کردم که چه کسی جوان مردم را به این روز انداخته و کلام او را بریده و دامن افاضات را چیده!
کجا رفت آن هیبت و هیمنه که پشت همه را می‌لرزاند!!
چه شد آن رجزها و بگم بگم‌ها که هر کدام ده سوژه برای ما طنزنویسان بود؟
اسفندیار رویین تن مان چه شد؟
آقای الف،‌ ب، ج، د، ه و... کجا رفتند؟
وای بر چرخ بد مدار!!
که باز زبان‌دراززاده فضول جفت پا پرید وسط افکار و این حالت افسردگی مان و گفت: پدر بزرگوار! نباید کرکره پایین کشید سوژه یکی پس از دیگری پیدا می‌شود.
گفتم پسرک هوشیارم! کار کاریکاتوریستها که زار است. ما طنازان هم کمی تا حدودی باید دست به عصا باشیم!
گفت: نه بابا بیا و از همین کلید و شاه کلید شروع کن.
این اولین سوژه بقیه‌اش هم خدا بزرگه! ضمناً رنگ سال هم بنفش است مثل جیغ بنفش آن شاعر!!
دیدم پر بیراه نمی‌گه.
گفتم: زبان‌دراززاده عزیزم! کرکره را بالا کش! شروع کردیم به نام خدا و....

زبان دراز


طنز شماره 323

خاطره 

یادش بخیر، اون قدیم‌ها راننده‌ای بود که بچه‌ها و همکارانش لقب «نادربی‌غم» بر او نهاده بودند.
برای من سئوال بود این راننده خوش تیپ و نجیب ولی پرحرف و لاف زن را چرا «نادربی‌غم » می‌گفتند؟
تا روزی که قسمت شد با او به یزد بیایم هنوز از فلکه احمد اصفهان خارج نشده بودیم که گفت: لامصب ترمزم دو پا شده ولی این راننده، راننده‌ای است که می‌تواند بی‌ترمز به مقصد برسد.
تازه کار که نیستم!!
اصلاً باید مدیریت کل خطوط را به من بدهند تا این خط یزد – اصفهان و تهران - اصفهان را سامان بدهم.
خلاصه نمی‌دانم از نائین گذشتیم که دیدم با دنده معکوس قصد کنترل ماشین را دارد. حدود عقدا بودیم که گفت: لامصب دنده جا نمی‌رود ولی راننده باید تجربه داشته باشد تا فرمان را کنترل کند.
به اردکان نرسیده بودیم که فرمان هم از جا در آمد. همه وحشت زده بودیم که چطور خود را از ماشین بی‌ترمز و کلاچ و فرمان نجات دهیم که دوباره «نادرخان» به جای تدبیر، شروع به توصیف خود و دست فرمانش و اینکه کل راننده‌ها باید در محضر او شاگردی کنند، داد سخن می‌داد. ناگاه پیرمردی که مسافر ماشین بود فریاد زد:
خدایا ما را از دست «نادربی‌غم» نجات بده که با صدای مهیبی خودمان را وسط میدان قدس میبد داخل حوض یافتیم، جالب آنکه وقتی به هوش آمدیم از تخت بغلی صدای آشنای راننده بود که ادعای مدیریت کل خطوط را داشت و از هنر دست فرمانش زیر لب زمزمه می‌کرد!!

زبان دراز


طنز شماره 322

چون پیر شدی از میکده بیرون شو

مطلع شدیم اکابر و مشایخ پس از بحث و بررسی به این نتیجه معقول و منطقی رسیده‌اند که «جامعه جوان ایرانی را ریاست بر دست جوانان قوی بنیه و پیلتن باید وبرای پیران در عهد کهولت بهتر آن که عزلت گرفته و به عبادت و توبه پردازند. چون قدما گفته‌اند:«دو چیز عجیب است جوانی کردن پیران، پیری کردن جوانان» و ما برای تایید مطلب، خوانندگان را به محضر جناب سعدی و مطالعه باب پیری و جوانی دلالت کنیم وخود به آستان حضرت حافظ رفته و برای مدعا سند آوردیم
چون پیرشدی حافظ از میکده بیرون شو
مستی و هوسناکی در عهد شباب اولی
اما دیدیم گروهی که بوی انحراف از قیافه شان می‌بارید در رد کلام فوق متوسل به حافظ شده و این بیت را باز از وی آورده‌اند که:
گرچه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم کش
تا سحرگه ز کنارتو جوان برخیزم
و با تفسیر به رای و مغالطه توضیح داده‌اند که مراد حافظ از «تو» «دولت با تو» می‌باشد و اگر این لعبت دلربا را در آغوش هر پیری قراردهی جوان شده چون پیری به سن نیست و به دل است.
در حال نگارش مناظره بودیم که پیری و ضعف، ‌خواب را به سراغمان آورد. بیدار که شدیم متوجه گشتیم جوانک کم خرد ما یعنی همان زبان‌دراز زاده‌ی معرّف حضورتان بر نوشته‌هامان حاشیه زده و فضولتاً پرسیده:
آنانکه حکم به مردودی پیران می‌کنند خود چند بهار را دیده‌اند؟ و آیا بررسی شده که جوانان مقبول سرحال تر و بانشاط تر از پیران مردود هستند؟
و اگر پای امتحان وسط آید آیا ثابت نمی‌شود که آن پیر، روغن گوسفند و آجیل خورده تر بس چالاک تر باشد و سئوال آخر آنکه مگر به این پیر مرد قبلاً «ببخشید اگر بی‌ادبی می‌شود خواستم رعایت امانت در نقل قول کرده باشم» لقب گردن کلفت و بنز سوار و... به او نداده بودند ؟
آیا پیری با گردن کلفتی مغایرت ندارد؟
البته لازم به عصبانی شدن نیست چون بعد از رویت نوشته‌ی‌ زبان‌دراززاده شخصاً این جوانک را گوش‌کشان به زیر زمین انداختم تا ادب شود و در کار بزرگان اما و اگر نکند.!!

زبان دراز


طنز شماره 321

مشکل بیماری و «دیر فهمی» خان عمو

خان عموی حقیر که معرف حضور است همان فردی که دارای، فضایل و سجایای اخلاقی و عملی بسیاری است فقط اخیراً یک عیب و بیماری مختصری دارد و علیرغم ادعای داشتن بینش و جهاندیدگی«دیر دو ریالی مبارکشان »می‌افتد.
بدین صورت که مخاطب پس از آنکه هفت هشت دقیقه‌ای پشت خط مانده، عمو جان تازه می‌فرمایند «الوالو» یادم هست زمستان گذشته [سینه پهلو توام با سرخک] ‌فرمودند: دکتر پنی سیلین تجویز و ایشان هم رفتند برای تزریق و دائم از اینکه آمپول زن عجب خوش دست بود سخن می‌گفتند و حین تزریق هم یادآور شدند طوری می‌زنه که نفهمی!!
ولی وقتی در حال مرتب کردن لباس برای خروج بودند ناگهان داد زدند آخ آخ سوخت بگذریم. ... زبان دراز با دیدن و شنیدن حرف‌های بعضی از نامزدهای ریاست جمهوری که در کلامشان عیبجویی از دولت و بعضاً‌ هم بد دهنی و نهایتاً اعلام اینکه « از چنین کشتی دولت نور رستگاری نیست» یاد عموجان و بیماری او می‌افتم.
چرا که چند سال قبل بعضی‌ها تا آمپول زن می‌دیدند قبل از تزریق، آخ آخ آنها بلند می‌شد و می‌گفتند «بنده خدا اینکاره نیست» ولی بعضی‌ها پس از تزریق می‌فهمیدند.
اما قربانشان بروم دسته دیگر در حالیکه از درد صورتشان قرمز شده و از جای درد تزریق و شدت آن می‌لنگند ولی برای اینکه بگویند لوطی نباخته و دل دشمنان را شاد نکنند گرچه زیرلب... ولی هنوز از خوش دستی تزریقات چی یاد کرده و می‌گویند همچی هم که میگن «بد دست نیست.»
سرنگش چینی است سرخی صورت و لنگی هم از بچگی به یادگار مانده است خیلی هم مفتخریم «تا کور شود چشم هرکه نمی‌تواند ببیند.»
بعله عمو جان «به چشم» آمپول بعدی را می‌برمتان پیش یکی دیگه مبادا دل نگران باشید.

زبان دراز