طنز شماره 309
با این بچهها چه کنم؟؟
روزی زبان دراز زاده که جزو استعدادهای کم فروغ و در ردیف دیر فهمهای طبقه بندی شده است، گفت: پدر بزرگوارم شما چهل – پنجاه سال پیش تو غار زندگی میکردید و با الاغ این طرف و آن طرف میرفتید، برق و تلفن هم که نداشتید؟
گفتم: نه فرزند عزیزم!
گفت: آقا مربی مان امروز تو نمازخانه از دستآوردها میگفت! و پیشرفتها و ترقیها را بازگو میکرد. بلافاصله دست پاچه شدم و ته مانده چای را تند(فوری) قورت دادم.
دیدم این نابغه یه چیزی درمدرسه مطرح میکند بعداً کار دستمان میدهد!
گفتم: بله عزیزم ما هیچکدام از این چیزها که الان غرق در آنیم نداشتیم ولی عزیزکم الان چیزهایی داریم که در آن دوران نداشتیم چیزهایی هم بود که حالا نداریم !!
بلافاصله گفت: مثل کاپیتانی که مرتب و پی درپی وزیر، وزراء را برکنار کند و لو به عنوان نماینده به کشور دیگری رفته باشند!!
دیدم این بچه تاکنون هیچ نفهمیده! قرار هم نیست بفهمد!! برای اینکه کار دستمان ندهد، گفتم: آری کمی تا حدودی همانطور که مربی محترمتان گفته، بهتر است بروی به درس و مشقت برسی!!
زبان دراز